کسي ناخواسته گمراه نشود. 2. غزالي خود ترس آن داشت که مبادا به دست فقهاي ظاهريمسلک روزگارش تکفير شود، از اين رو، براي حفظ خويش فلاسفه را تکفير نمود. 3. تکفير آنان در اوائل کارش بود که چندان با آراي حکما آشنا نبود و به مرحله بلوغ فکري نرسيده بود، اما بعدها از اين تکفير خود دست کشيد و توبه کرد و ديدگاه فلاسفه را پذيرفت. ۱ اگر کسي با مباني غزالي و داوريهاي او آشنا باشد، اين توجيهات را قانعکننده نخواهد يافت. دو توجيه نخست، به فرض صحت، بيش آن که به سود غزالي باشد، از نظر اخلاقي به زيان او است؛ کسي حق ندارد براي رهايي خود از اتهام تکفير يا رعايت مصلحت عوام، بيگناهان ديگري را کافر بشمارد. توجيه سوم نيز با موضعگيري غزالي در کتاب المُنقِذ من الضلال سازگار نيست. وي در اين کتاب که در اواخر زندگياش نوشته و در آن عمر خود را بيش از پنجاه سال بر ميشمارد، ۲ به صراحت «متفلسفان» مسلماني چون فارابي و ابن سينا را تکفير ميکند.۳ بدين ترتيب، چنين تلاشهايي را از بيخ نميتوان حمل بر صحت دانست و در اصل خلاف اصل بر صحت است.
اصل کلي اين باب آن است که هر جا در کاربست اصل حمل بر صحت ترديد کرديم، از خود بپرسيم که اگر ديگري قرار بود رفتار ما را تفسير کند، انتظار چه نوع تفسيري را داشتيم. پاسخي که به اين پرسش خواهيم داد، تکليف ما را معين خواهد کرد. اين برخورد لازمه سازگاري منطقي در انديشه و تبعيت از قانون زرين رفتار اخلاقي است که در اين سخن امام علي عليه السلام آمده است:
اجْعَلْ نَفْسَك ميزاناً فِيمَا بَينَك وَ بَينَ غَيرِك فَأَحْبِبْ لِغَيرِك مَا تُحِبُّ لِنَفْسِك وَ اكرَهْ لَهُ مَا تَكرَهُ لَهَا [ ...] وَ ارْضَ مِنَ النَّاسِ بِمَا تَرْضَاهُ لَهُمْ مِنْ نَفْسِك؛
خود را ميان خويش و ديگري ميزاني بشمار. پس آنچه براي خود دوست ميداري، براي جز خود دوست بدار. و آنچه تو را خوش نيايد، براي او ناخوش بشمار. [ ...] و از مردم براي خود آن بپسند که از خود ميپسندي در حق آنان.۴
سادهلوحي يا تغافل
اين اصل - که در روايات متعددي به اشکال مختلفي تعليم داده شده است - در مجموع راهنماي ارجمندي براي فهم و عمل به شمار ميرود و هر چند ممکن است در مواردي موجب گمراهي ما گردد، با اين همه ريشه در عقل سليم دارد و ما را از خطاهاي استدلالي و تفسيري باز ميدارد. به گفته کواين، فيلسوف معاصر آمريکايي:
1.المبدأ و المعاد، ص۵۲۱- ۵۲۲.
2.المنقذ من الضلال و الموصل الي ذي العزة و الجلال، ص۱۸.
3.. همان، ص۳۲.
4.نهجالبلاغه، ترجمه سيدجعفر شهيدي، نامه۳۱، ص۳۰۱.