بيانگر دعاي حضرت در حق گويندة آن توصيفات (ابنة ابيحثمه) است، نه پسر خطاب! ۱ از اين رو، اين احتمال که تعبير «يرحم الله ابن الخطاب» نيز جزء سخنان امام عليه السلام نبوده و بعدها بدان افزوده شده است، قوت مييابد.
اينک با عنايت به اين که هر دو عبارت مورد بحث، يعني «لقد صدقت ابنة ابي حثمة» و «يرحم الله ابن الخطاب»، تنها در کتابي نقل شده است که راوي آن «مغيرة بن شعبة» است، ميتوان چنين نتيجه گرفت که اين عبارات ساخته و پرداخته وي بوده است؛ کسي که سابقة تاريکش در تحريف واقعيات و نيز دشمني آشکارش با اهل بيت عليهم السلام، گواه روشني بر اين امر محسوب ميگردد. چنان که امام علي عليه السلام در کلامي، ماهيت او را فاش ساخته و به اين خصيصه وي تصريح نمودند. شيخ مفيد به نقل از «مالک بن ابي عامر» گزارش ميکند:
هنگامي که علي بن ابي طالب عليه السلام از مدينه به سوي بصره (براي جنگ جمل) روانه شد، من کنار مغيرة بن شعبه ايستاده بودم که عمّار بن ياسر رضي الله عنه پيش آمد و به او گفت: اي مغيره آيا به خداي عزّ و جلّ ميل داري؟ مغيره گفت: کجا برايم چنين چيزي خواهد بود؟! عمّار گفت: در اين دعوت داخل شو تا به گذشتگان برسي و بر آيندگان سروري پيدا کني... امير المؤمنين عليه السلام که از جريان آن دو با خبر شد فرمود: اي ابا اليقظان، اين يک چشم (مغيره) به تو چه ميگويد؟ به خدا سوگند او پيوسته کوشش ميکند که حق را به باطل بپوشاند و آن را وارونه جلوه دهد و به چيزي از دين نياويزد مگر که موافق دنيا باشد. ۲
همچنين رابطه نزديک و تنگاتنگ مغيره با خليفه دوم گواه ديگري است که احتمال طرح شده را پُر رنگ ميسازد. ۳ علاوه بر آن که ارتکاب مغيره به گناه کبيره زنا و نجات وي از حدّ به خاطر ممانعت عمر از شهادت نفر چهارم، ماجراي معروفي است که جزئيات آن در کتب معتبر تاريخي آمده است. ۴
بررسي دلالي عبارت «ما قالت و لکن قُوِّلَت»
آخرين قرينه و شاهدي که ميتواند در تأييد ستايش عمر مورد استناد قرار گيرد، تعبير پاياني امام عليه السلام است که بعد از تکرار سخنان ندبهگر عمر فرمود: «أما والله ما قالتْ و لکن قُوّلتْ؛ به خدا سوگند دختر ابيحثمه [اين سخنان را] نگفت بلکه به او تعليم دادند».
اين عبارت را ـ چنان که در کتب لغت عربي آمده است ـ چنين تفسير کردهاند که دختر ابيحثمه خود توانايي انشاي آن ستايشها در باره عمر را نداشت، بلکه خداوند آن جملات را بر زبان او جاري
1.. لازم به يادآوري است که دعاي حضرت در حق «نوحه گر عمر» نيز به معناي تأييد وي نبوده است، بلکه بدين خاطر بود که اين زن مقصر اصلي نبود و تنها آلت دست ديگران قرار گرفته، بر اثر تعليم آنها اين جملات را بر زبان رانده بود. البته ميتوان تعبير به کار رفته(لله درّ نادبة عمر) را نوعي کنايه دانست که در عرف ما نيز به کار ميرود و شخص به خاطر دلخوري و گلايهمندي از ديگري، به جاي نکوهش کردن ميگويد: «خدا خيرش دهد!»
2.. الامالي، ص۲۱۸؛ نهج البلاغه، قصار ۴۰۵.
3.. اين ارتباط نزديک چنان بوده که آوردهاند: «همانا براي مغيره نزد عمر جايگاه ويژهاي است؛ [زيرا] او در ساعتي بر عمر وارد ميشود که هيچ کس وارد نميگردد» ( الاصابة في تمييز الصحابة، ج۶، ص۱۵۷).
4.. ر.ک: شرح نهجالبلاغة، ج۱۲، ص۲۳۷ ؛ الکامل في التاريخ، ج۸، ص۳۷۳؛ تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۱۴۶ ؛ الاغاني، ج۱۶، ص۳۳۲.