اعتبارسنجي انگاره ستايش امام علي عليه السلام از خليفه دوم بر پايه خطبه 228 نهج البلاغه - صفحه 53

زماني که عمر مرد، دختر ابو حثمه بر او ندبه خواند و گفت: دريغ بر عمر! کجي را راست و بيماري را درمان کرد. فتنه‌ها را ميراند و سنت‌ها را زنده کرد. دريغ بر عمر! از دنيا رفت در حالي که پاک جامه و بي‌عيب بود.۱

3. تاريخ‏ الامم و الملوک

محمد بن جرير طبري(م310 ق) نيز جريان ياد شده را مسنداً از «مغيره بن شعبه» نقل کرده است، اما فضاي صدوري که راوي ماجرا (مغيره) ترسيم کرده، با آنچه در گزارش ابن شبه آمده، متفاوت است. او مي‌گويد: پس از آن که عمر دفن شد، نزد علي عليه السلام رفتم، زيرا دوست داشتم سخني از او در باره عمر بشنوم. پس علي عليه السلام در حالي که غسل کرده بود و آب از سر و صورتش مي‌چکيد، ملحفه‌اي به خود پيچيد و از خانه خارج شد. گويا ترديد نداشت که خلافت پس از عمر به او باز مي‌گردد. پس گفت:
يرحم الله ابن الخطاب! لقد صدقت ابنة ابي حثمة لقد ذهب بخيرها و نجا من شرها اما و الله ما قالَتْ و لکن قُوِّلتْ؛
خدا پسر خطاب را بيامرزد! دختر ابي حثمه راست گفت، او از خيرش بهره برد و از شرّش خلاص يافت، به خدا سوگند! او [خود اين سخنان را] نگفت، بلکه به زبانش نهادند.۲

4. المعجم

احمد بن محمد بن زياد، معروف به ابن الأعرابي (م 340 ق) در کتاب المعجم ـ که مورد توجه
بزرگاني چون ذهبي و ابن حجر عسقلاني بوده است۳ ـ داستان ياد شده را به اسناد خود از «ابن
بحينه» نقل کرده است. ابن بحينه مي گويد: وقتي عمر مرد، [با خود] گفتم: به خدا قسم! نزد علي عليه السلام مي‌روم تا سخنش را بشنوم. پس علي عليه السلام در حالي که غسل کرده بود، خارج شد و پس از مدتي سکوت گفت:
لله نادبة عمر عاتکة، و هو يقول: واعمراه! مات والله نقي الثوب، مات والله قليل العيب، أقام العوج و أبرأ العهد. واعمراه! ذهب والله بحظها و نجا من شرها، واعمراه! ذهب والله بالسنة و أبقي الفتنة. قال علي رضي الله عنه والله ما قالتْ و لکنها قُوِّلَتْ؛
خدا ندبه‌‌گر عمر، عاتکه را خير دهد! در حالي که مي‌گفت: به خدا قسمى! پاک جامه مرد، به خدا قسم! کم عيب مرد، کجي‌ها را راست و عهد را ادا کرد. دريغا بر عمر! به خدا قسم از خلافت بهره برد و از شرّش نجات يافت، دريغا بر عمر! به خدا قسم سنت را برد و فتنه را باقي گذاشت. آن‌گاه علي عليه السلام گفت: به خدا سوگند، او [اين سخنان را] نگفت، بلکه به او ياد دادند.۴

1.. انساب الاشراف، ج۱۰، ص۴۳۰.

2.. تاريخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۱۸.

3.. ذهبي در ميزان الاعتدال و ابن حجر در تغليق التعليق از اين کتاب نقل کرده‌اند.

4.. المعجم، ج۱، ص۱۲۰.

صفحه از 66