حديث پژوهی در نگاشته‌های مستشرقان - صفحه 231

از طبيعت بدوي عرب بيگانه است. او ظاهرا همه عرب ها را باديه نشيناني بي خبر و بي قانون ميانگارد. در نگاه رابسون اين امر، به كلي توجيه ناپذير است چنان كه لامنس نيز بر اين عقيده بود که اگر به سير تحول و كمال در زبان اعراب جاهلي توجه كنيم، ديگر نمي‌توان آنها را از جمله ملت‌هاي بدوي به شمار آورد. كايتاني در تبيين ديدگاه خود ميگويد که عروة بن زبير (م 94 ق)، نخستين جامع روشمند احاديث به گفته طبري، از هيچ سندي بهره نبرده و جز قرآن هيچ منبعي ارائه نكرده است. بر اين اساس، وي معتقد است در زمان عبدالملك (حدود 70 تا 80 هجري)، يعني بيش از شصت سال پس از وفات پيامبر صلي الله عليه و آله ، اِسنادي وجود نداشت و نتيجه ميگيرد كه آغاز اين روش را ميتوان در دورهاي ميان عروه و ابن اسحاق (م 151 ق) قرار داد؛ چرا كه ابن اسحاق از اسانيد بهره برده است، اما نه به شكلي دقيق و كامل كه در نويسندگان متأخر ميبينيم. اِسناد در كتاب واقدي (م 207 ق) و منشي او ابن سعد (م230 ق) تحول يافت، ولي هنوز كامل نشده بود. به نظر كايتاني، طرح و ابداع بخش اعظم اِسنادها به دست محدّثان اواخر قرن دوم و چه بسا قرن سوم انجام يافته است. با اين همه، او ميگويد كه البته اين امر به معناي جعل صرف نبود، بلكه تلاشي بوده براي بازسازي فرضي سير زماني نقل حديث كه بعدها اين تلاش از طريق توجهات سازمان يافته و علمي توسعه و تكامل يافت.
هوروويتس در مقاله خود به اين اشکالات پاسخ داده است. وي ميگويد شايد بتوان گفت شاهدان عيني، حوادث مختلف مرتبط با پيامبر صلي الله عليه و آله را نقل كرده، در نتيجه مجموعه‌هايي از روايات شكل گرفت. در پي آن، ديري نگذشت كه شور و شوق گردآورندگان حديث رو به فزوني گذاشت و شش يا هفت دهه بعد از فوت پيامبر صلي الله عليه و آله ، آنان نوشته‌هاي خود را گرد هم آوردند. در اين زمان تعداد كمي از صحابه زنده بودند، اما حكايتها در ميان عشيره‌ها و قبايل باقي بود. هوروويتس بر ارتباط نزديك ميان سيره و حديث تأكيد ميورزد و ميگويد در نوشته‌هاي ابن اسحاق و واقدي، كمتر روايتي ميتوان يافت كه مشابهي در مصنَّفها و بويژه در مسانيد نداشته باشد. او با اذعان به اين كه ابن اسحاق در بيشتر جاها منابع خود را ذكر نميكند، ميگويد: ذكر اِسناد تنها هنگامي بوده كه او رواياتي را از شيوخ خود گرفته و آنها مسؤوليت آن را پذيرفتهاند. از اين رو، ابن اسحاق، اين روايات را متصل به نام آنان ساخته است. هوروويتس در اين موضوع ـ كه اسانيد ابن اسحاق پيچيده و مغلق نيست ـ با كايتاني موافق است، اما توضيح ميدهد كه اختلاف ميان ابن اسحاق و بخاري، آن اندازه كه كايتاني نشان داده، زياد نيست. بخاري، خود مواردي از نقل قول مبهم از منابع و اِسنادهاي مختلط و متصل به حديثي واحد دارد؛ يعني مشخصهاي كه معمولاً در كتاب ابن اسحاق هم عيب و نقص تلقي ميشود. وي استدلال ميكند كه اِسناد نزد زُهري (م 124ق) شناخته شده بود و ما ميتوانيم بگوييم زمان اِسناد جلوتر از اوست، ولي اين را كه چه قدر جلوتر است نميدانيم. همچنين هوروويتس با اشاره به توجه گلدتسهير نسبت به شناخت زُهري از اسانيد مختلط، استدلال ميكند اگر اِسناد واحد پيش تر وجود داشت، زُهري از آن استفاده ميكرد. او با كساني كه منكر شناخت عُروه از اِسنادند، مخالفت ميكند، ولي با اين حال، اين موضوع را محل بحث و تأمل ميشمارد. در اين باب كايتاني معتقد است كه انتساب اِسناد به زُهري تنها و تنها از جانب نويسندگان متأخر صورت پذيرفته است. اشپرنگر نيز خيلي پيشتر گفته بود اسانيدي كه به عُروه نسبت داده شده، اصيل نيستند، ولي هوروويتس ميگويد كه اشپرنگر به همه اسانيد عُروه توجه نكرده است؛ چه اين كه تنها به نامهاي از

صفحه از 239