نگارنده در داورى خود به زودى دچار تناقض شده و از سويى آنها را متهم به عدم توجه به روايات نموده و از سويى آنها را مصاب دانسته و منظور آنان را همان برداشت خودش از روايات معرفى نمودهاست.
«از نظر روايات، معرفت دو اطلاق دارد. در يك اطلاق، معرفت فعل خداوند شمرده شده و در اطلاق ديگر، فعل خلق دانسته شده كه بندگان، مكلّف به آن گرديدهاند.
در كلمات عالمان شيعى تصريحى به اين دو نوع اطلاق ديده نمىشود بلكه به طور معمول، آنان علم و معرفت را به تصوّرى و تصديقى تقسيم مىكنند، ولى دو اطلاق موجود در روايات، با اين دوقسم از علم و معرفت همخوانى ندارد، پس نمىتوان نتيجه گرفت كه آنچه در روايات آمده، همين دو نوع علم و معرفت است.» ( ش 12، ص 32)
نگارنده پس از اين، تلاش ترميمى خويش را با بيان محملى براى سخنان دانشمندان چنين ادامه مىدهد، كه منظور از معرفت تصديقى در سخن دانشوران، همان معرفت منجر به ايمان و تسليم و تصديق است!
«برخى از متكلّمان معرفت را امرى اكتسابى و تحصيل آن را واجب شمردهاند. سخن آنان مىرساند كه مراد آنان از معرفت مورد بحث، معرفت تصديقى است كه در روايات، از آن به ايمان و تسليم و اقرار و تصديق تعبير شده و فعل بندگان بهشمار آمدهاست.» ( ش 12، ص 32)
وى پس از اين توجيه، خواننده را دعوت نموده تا حق را به جانب او احاله دهند؛ زيرا كه گفتار بزرگان تاب و تحمل چنين توجيه پسنديده در نظر وى را ندارد و صريح روايات نيز پشتيبان اوست! و واعجبا كه آن دانشمندان به صريح روايات بىاعتنا بوده، يا آن را طرد نموده، يا آنها را از نظر دور داشته و به آن نرسيدهاند؟!
«اما آيا بيشتر كلمات متكلمان و عالمان شيعى كه به نظرياتشان اشاره گرديد، با معناى مذكور قابل جمع است و تاب چنين محملى را دارد يا نه؟ بهتر است كه