نشسته بودند.
عتبه به قريشيان گفت: آيا بر نخيزم و نروم به سوى محمّد تا با او سخن بگويم و بر او امورى را عرضه بدارم به اميد آنكه يكى را بپذيرد و دست از دعوت خويش بردارد؟ ايشان گفتند: چرا، اى ابا وليد! برخيز و با او سخن بگو.
عتبة برخاست و آمد و كنار پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله نشست و با لحنى نرم بديشان گفت: اى پسر برادرم (كنايه از آنكه هم قبيله هستيم) قطعاً تو از مايى...تو براى قومت امرى عظيم آوردهاى كه به سبب آن اتحادشان را گسيختى، عاقلانشان را به بى عقلى نسبت دادى و بر خدايان و دينشان خرده گرفتى. و پدران و اجدادِ در گذشتهشان را كافر شمردى. حال سخن مرا بشنو كه بر تو امورى چند را عرضه مىدارم در آنها بينديش اميد كه تو يكى از آنها را بپذيرى (تا در مقابل، دست از دعوت خويش بردارى). پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله فرمود: بگو اى ابا وليد، گوش مىدهم.
آنگاه پيشنهادهاى خويش را عرضه كرد. پيامبر صلى اللَّه عليه وآله در پاسخ بدو، آياتى از سوره حم سجده را قراءت كردند تا به آيه سجده واجب رسيدند. پس به سجده رفتند و در آن حال فرمودند: «قد سَمِعْتَ يا اَبا الوليدِ ما سَمِعْتَ فَاَنْتَ وَ ذاكَ.»
عُتبه حيران به نزد قريشيان بازگشت. ايشان گفتند: به خدا قسم ابا وليد آمد، با چهره و رخسارى غير از آنچه كه رفته بود. آنگاه از او پرسيدند كه چه شد؟ عتبه گفت: انّى قَد سَمِعْتُ قولاً و اللَّهِ ما سَمِعْتُ مِثْلَهُ قَطُّ، وَ اللَّهِ ما هُوَ بالشّعر و لا بالسّحر و لا بالكهانَة. يعنى به خدا سوگند سخنى شنيدم كه هرگز مانند آن را نشنيده بودم. به خدا قسم، آن سخن نه شعر بود و نه سحر و نه كهانت.
بعد گفت: يا مَعشَرَ قُرَيش اَطيعوُنى واجعَلُوها بى. وَ خَلُوا بَيْنَ هذا الرجل و بينَ ما هُوَ فيه فاعتَزِلُوه، فواللَّهِ لَيَكوُنَنَّ لِقَولِهِ الذى سَمعتُ منهُ نَبَأٌ عَظيمٌ: فَاِن تُصِبْهُ العَرَبُ، فقد كُفِيتُمُوهُ بِغَيْرِكُم. وَ اِنْ يَظْهَرَ عَلَى العَرَبِ، فَمُلْكُهُ مُلْكُكُم وَ عِزُّهُ عِزُّكُم وَ كنتُم اَسعَدَ النّاسِ بِهِ.
قريشيان گفتند: به خدا قسم كه با زبانش ترا سحر كرده، گفت: اين است رأى من، مختاريد در آنچه مىكنيد. (15: ج 1، ص 277 - 278)