پايان سالهاى ابرى « بازخوانى مجدّد يوم الدار » - صفحه 74

چند كه تأثيرى نداشت و ايشان دست از كفر خويش بر نمى‏داشتند. در اين ميان، - به روايت خطبه قاصعه - وقتى اميرالمؤمنين عليه السلام اظهار ايمان مى‏كرد و مى‏فرمود: لا اِله اِلّااللَّهُ فاِنَّى اَوَّلُ مُؤمنٍ بك يا رَسُولَ اللَّه وَ اَوَّلُ مَن اَقَرَّ باَنَّ الشَّجَرَةَ فَعَلَتْ ما فَعَلَتْ باَمرِ اللَّه تعالى‏ تصديقاً لِنبُوّتك و اجلالاً لِكَلمتِكَ. آنها به طعنه مى‏گفتند: هَلْ يُصَدِّقُكَ فى‏ اَمرِكَ اِلّا مثل هذا. (38: خطبه 192)
در همه اين احوال - كه نشان از آشكارى اصل دعوت دارد - يك نكته جالب توجّه است و آن اينكه قريش با پيامبر صلى اللَّه عليه وآله على رغمِ افكار، ستيزه و خصومت نمى‏كردند و فقط هر گاه كه بر آنها مى‏گذشت، به وى اشاره كرده و مى‏گفتند: پسر «بنى عبدالمطّلب» از آسمان، سخن مى‏گويد. (1: ص 103، نقل از سيرة النبى، 1/275 و الطبقات الكبرى 1/199)
با اين توجّه، باز سؤال خود را تكرار مى‏كنيم كه پس، پيامبر صلى اللَّه عليه وآله از مخالفت در بابِ چه امرى خائف بود؟ و چه چيز را مكتوم مى‏داشت؟ به نظر مى‏رسد كه ديگر پاسخِ سؤال روشن باشد. لكن براى تأمّل بيشتر، سؤال ديگرى را طرح مى‏كنيم و آن اينكه چرا قريش على رغم آشكار بودن دعوت و اطلاع دقيق از محتواىِ آن، در اين سه سال، با پيامبر صلى اللَّه عليه وآله ستيز و مخاصمه‏اى نمى‏ورزيدند و به اصطلاح مدارا مى‏كردند؟
پاسخ اين سؤال در سيره ابن هشام آمده است:

وفى رواية: اَنَّهُ اَتى‏ بنى‏ عامر بن صَعصَعةِ، فدعاهم الى اللَّه - عَزَّوَجلَّ - و عَرَضَ عليهم نفسَه. فقال لهم رَجلٌ منهم يُقالُ لَه بَيْحَرةُ بن فراس: و اللَّهِ لَو اَنَّى اَخَذْتُ هذا الفَتى‏ من قُرَيشٍ لاَكَلْتُ بِهِ العَرَبِ. ثُمّ قالَ له: اَرَأَيْتَ اِنْ نَحْنُ تابَعْناك عَلى‏ اَمْرِكَ، ثمّ اَظهَرَكَ اللَّهُ عَلى‏ مَنْ خالَفَكَ، اَيكونُ لَنَا الاَمرُ مِنْ بَعدك؟ قال صلى اللَّه عليه وآله: الاَمْرُ اِلى‏ اللَّهِ يَضَعُهُ حيثُ يَشاءُ. قال: اَفَنُهْدِفُ نُحُورَنا لِلعَرب دونك، فاِذا اَظْهَرَكَ اللَّهُ كانَ الاَمْرُ لِغَيْرِنا!؟ لا حاجَةَ لَنا بِاَمْرِك، فَاَبَوا عَلَيه. (15: ج 1، ص 387)
در اين سالها، پيامبر اكرم صلى اللَّه عليه وآله در وقت آمدنِ قبائل گوناگون به مكّه، بديشان

صفحه از 93