احادیث داستانی ایثار جان برای رسول خدا(ص)

مشرکان برنامه ریزی کردند تا در نیمه های شب، به پیامبر(ص) در بسترش هجوم برند تا او را به قتل برسانند اما امام علی(ع) در بستر پیامبر(ص) آرمید تا پیامبر(ص) بتواند از مکه هجرت کند.
خداوند به امام علی(ع) نزد فرشتگان مباهات می کند.

الإمام الصادق(ع):

لَمّا باتَ عَلِی(ع) عَلَی الفِراشِ أوحَی اللّهُ تَعالی إلی مَلَکینِ مِن مَلائِکتِهِ لَم یکن فِی المَلائِکةِ أشَدُّ ائتِلافا ومُؤاخاةً مِنهُما، فَقالَ: إنّی مُمیتٌ أحدَکما فَاختارا. قالَ: فَتَدافَعَا المَوتَ بَینَهُما، وآثَرَ کلُّ واحِدٍ مَنهُمَا البَقاءَ.

فَأَوحَی اللّهُ تَعالی إلَیهِما: أینَ أنتُما عَن عَبدِی هذَا الرّاضی بِالمَوتِ، البائِتِ عَلی فِراشِ ابنِ عَمِّهِ یقیهِ الرَّدی بِنَفسِهِ؟! أما إنّی قَد عَلِمتُ مِن سَریرَتِهِ أنَّ تَلَفَ نَفسِهِ أحَبُّ إلَیهِ مِن أن تُؤخَذَ شَعرَةٌ مِن شَعرِ ابنِ عَمِّهِ! اِنزِلا إلَیهِ فَاحفَظاهُ وَاکلَاهُ إلَی الصُّبحِ.

فَلَم تَزَل عَینُ المُشرِکینَ تَلحَظُهُ، وَالمَلائِکةُ الکرامُ تَحفَظُهُ إلی أن کانَ وَقتُ الصُّبحِ، وهَجَمَ المُشرِکونَ عَلَیهِ لِلقَتلِ، فَأَلقَی اللّهُ تَعالی فی قُلوبِهِم ـ لِما أرادَهُ مِن حَیاتِهِ ـ أن یوقِظوهُ مِن نَومِهِ، فَقالوا: نُنَبِّهُهُ لِیری أنّا ظَفِرنا بِهِ قَبلَ قَتلِهِ، فَلَمّا فَعَلوا ذلِک، وَثَبَ إلَیهِم أمیرُ المُؤمِنینَ(ع) وفی یدِهِ سَیفُهُ، فَتَوَلَّوا عَنهُ هارِبینَ.

فَقالَ لَهُم أمیرُ المُؤمنِینَ(ع): دَخَلتُم وأنَا نائِمٌ، فَادخُلوا وأنَا مُنتَبِهٌ.

فَقالوا: لا حاجَةَ لَنا فیک یابنَ أبی طالِبٍ.[۱]

امام صادق(ع):

شبی که علی(ع) در بستر [پیامبر خدا به جای وی] خوابید، خدای متعال، به دو فرشته از فرشتگانش که در میان فرشتگان بیش از همه با یکدیگر اُلفت و برادری داشتند، وحی فرمود که: «می خواهم یکی از شما دو تا را بمیرانم. پس انتخاب کنید».

هر یک از آن دو، مُردن را به دیگری حواله داد و هر کدام از آنها، ماندن را برگزید. پس خداوند متعال، به آن دو وحی فرمود که: «شما کجا و این بنده ام که مُردن را برگزید و در بستر پسرعمویش خوابید تا با جان خویش، او را از نابودی نگه دارد، کجا؟! هان! من دانستم که او از صمیم دل، حاضر است خودش از بین برود؛ امّا مویی از بدن پسرعمویش کم نشود! فرود آیید و تا به صبح، از او پاسداری کنید».

مشرکان، پیوسته او (پیامبر(ص) ) را زیر نظر داشتند و فرشتگان ارجمند، از او پاسداری می کردند تا آن که هنگام صبح شد و مشرکان، برای کشتنش بر وی یورش بردند. خداوند متعال ـ که اراده کرده بود او زنده بماند ـ در دلِ مشرکان افکند که او را از خواب بیدار کنند. گفتند: بیدارش می کنیم تا قبل از کشته شدنش شاهد پیروز شدن ما بر خودش باشد. چون چنین کردند، امیر مؤمنان(ع) شمشیر به دست، به طرف آنها پرید و مشرکان، پا به فرار گذاشتند.

امیر مؤمنان(ع) به آنان فرمود: «خواب بودم که شما وارد شدید و اکنون، بیدارم. وارد شوید».

مشرکان گفتند: ما را با تو کاری نیست، ای پسر ابو طالب!


[۱]. کنزالفوائد: ج ۲ ص ۵۵، دانشنامه قرآن و حدیث: ج ۱ ص ۱۶۰.