توجیهاتِ ممنوعیت نگارش حدیث

توجیهاتِ ممنوعیت نگارش حدیث

انگیزه ها و عوامل جلوگیری از نقل، نگارش و تدوین حدیث، با توجه به سخنان برخی از سردمداران و ترویج کنندگان این نظریه، نقل و دیدگاه برگزیده، بیان شده است.

انگیزه ها و عوامل جلوگیری از نقل، نگارش و تدوین حدیث، در سخنان برخی از سردمداران و ترویج کنندگان این نظریه، بازتاب یافته است. مهم ترین توجیهات ابراز شده، بدین قرارند:

  1. ترس از ترک قرآن

این توجیه، در کلام خلیفه دوم و عبد اللّه بن مسعود، تکرار شده است. ابن مسعود، با این استدلال، کتاب ها و نوشته های بسیاری را در آب، شُست و خطّ آنها را محو کرد.[۱]او عمل خود را در جهت ترویج قرآن، مطرح می کرد و می گفت که نوشته های دیگر، سبب کم رغبتی مردم به کتاب خدا می شوند. از این رو، هیچ نوشته ای غیر از قرآن، نباید وجود داشته باشد.[۲]

این سخن او، گاه در توجیه محو نگاشته های ادیان پیشین و گاه در هنگام محو احادیث پیامبر(ص)، مطرح شده است.

این استدلال، به دلایل گوناگون، نادرست است:

الف ـفصاحت، بلاغت و زیبایی های قرآن، به گونه ای است که هیچ نوشته ای، حتّی احادیث پیامبر(ص)، سبب بی اعتنایی به آن نمی شود.

ب ـپس از سال صدم هجری، کتاب های روایی فراوانی به نگارش درآمدند، ولی سبب کنار نهادن قرآن نشدند.

ج ـروایات پیامبر اکرم(ص)، مجموعه ای از معارف دینی هستند که تبیین و تفسیر قرآن نیز به شمار می روند و زمینه را برای رجوع به قرآن، فراهم می سازند. این گروه از روایات که به خواندن، تدبّر، تبیین و تفسیر قرآن می پردازند، نه تنها سبب کنار نهادن قرآن نمی شوند بلکه سبب ترغیب به روی آوردن به قرآن و تدبّر در آن نیز خواهند شد. مراد از رجوع به قرآن و تدبّر در آن، مراجعه ای آگاهانه است، نه قرائت، تلاوت و حتّی حفظ قرآن، بدون آگاهی از آموزه های آن.

  1. ترس از اختلاط قرآن و حدیث

استدلال خلیفه دوم در برابر صحابیان، در توجیه عمل خویش در سوزاندن احادیث نبوی، آن بود که نوشتن قرآن و حدیث، سبب اختلاط آن دو می شود و تشخیص قرآن از حدیث را دشوار می سازد. ابوسعید خُدری هم این استدلال را بیان کرده است.[۳]

این توجیه نیز به دلایل ذیل باطل است:

الف ـفصاحت و بلاغت قرآن، در حدّی است که آن را از همه متون عربی، حتّی روایات نبوی، متمایز می سازد. از این رو، احتمال اختلاط و همگونی هیچ متن عربی با آن، وجود ندارد. عرب زبانان، به گونه ای طبیعی از ابتدا، مجذوب بلاغت و فصاحت قرآن می شدند و پذیرش رسالت پیامبر اکرم(ص) نیز گاهی متأثّر از فصاحت و بلاغت قرآن بود.

ب ـاین گونه صیانت از قرآن کریم، به حذف بخشی از معارف اسلامی می انجامد و حتّی در صورت وجود احتمال اختلاط قرآن و حدیث، باید به گونه ای عمل شود که قرآن، حفظ شود و حدیث نیز باقی بماند. به دیگر سخن، با فرض وجود این مشکل، حذف کردن احادیث و جلوگیری از نقل آنها، پاک کردن صورت مسئله است، نه حلّ آن.

ج ـپس از سال صدم هجری، نگاشتن حدیث. مجاز شمرده شده، رواج یافت؛ ولی اختلاط مورد ادّعا میان قرآن و حدیث، پدید نیامد.

د ـبنا بر نظریه صحیح محقّقان، قرآن کریم در زمان پیامبر اکرم(ص) به صورت کتاب و مصحف در آمده بود و اجزا، سوره ها و آیه های آن، مشخّص بودند و هیچ چیز با آن مخلوط نمی شد.

ه ـخداوند که صاحب قرآن است، در کلام خویش، وعده حفظ قرآن را داده و فرموده است:

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَـفِظُونَ. [۴]

ما قرآن را نازل کردیم و ما به طور قطع، نگهدار آنیم».

بنا بر این، نیازی به مصلحت اندیشی و دل سوزی دیگران نبوده است.

  1. حافظه قوی اعراب در نگهداری کلام نبوی

به باور برخی، حافظه قوی اعراب، آنها را از نوشتن حدیث، بی نیاز می کرد. این گروه، معتقدند در زمان پیامبر اکرم(ص)، مسلمانان، حافظه ای بسیار قوی داشتند، به گونه ای که اشعار بلند جاهلی، یا خطبه های بلند پیامبر اکرم(ص) را با یک بار شنیدن به حافظه خود می سپردند و نیازی به نوشتن آن احساس نمی کردند[۵].

ابوموسی اشعری و دیگران، به شاگردان خود می گفتند: همان گونه که ما احادیث را حفظ هستیم، شما هم آنها را حفظ کنید.[۶]

این توجیه هم بنا به دلایلی، باطل است:

الف ـاگرچه برخی اعراب، حافظه قوی داشته اند، ولی این موضوع، عمومیت نداشته است. حتّی برخی پس از مراجعه به پیامبر(ص)، از ایشان درخواست می کردند تا احادیث برای آنها نوشته شود.[۷]

ب ـمعمولاً کسانی در پی نوشتن حدیث بودند که حافظه شان آنها را از کتابت، بی نیاز نمی ساخت؛ زیرا اگر کسی خوش حافظه بود و نیازی به نگارش نداشت، به گونه طبیعی، در صدد ثبت و نگارش حدیث نبود.

ج ـحتّی بر فرض پذیرش قوّت حافظه اعراب، به حافظه سپردن احادیث، نمی تواند مانع کتابت آنها شود؛ زیرا این دو با هم منافات ندارند. حفظ کردن، امری شخصی است و نوشتن روایات، می تواند برای حفظ و باقی گذاشتن آنها برای نسل های آینده باشد. توصیه پیامبر اکرم(ص) به امیر مومنان(ع) برای نگارش حدیث، به این نکته تصریح کرده است.

د ـاگر این توجیه را بپذیریم، لازم است که عدم کتابت با شدّت بیشتر نسبت به قرآن، انجام شده باشد؛ زیرا توجّه به حفظ قرآن، بسی بیش از حفظ حدیث است. با توجّه به اهتمام مسلمانان به حفظ قرآن، چرا دستور به عدم کتابت قرآن داده نشد؟

ه ـاز آغاز بعثت تاکنون، مسلمانان، همواره به حفظ، نگهداری و کتابت قرآن کریم، اهمّیت فراوان داده اند، امّا در هیچ دوره ای از تاریخ، قوّت حافظه اعراب، مستمسک عدم کتابت قرآن نشده است.

  1. استناد به سخن پیامبر(ص)

به ادّعای برخی، پیامبر اکرم(ص)، خود، به جلوگیری از نگارش حدیث امر کرده است. در صحیح مسلم، به نقل از ابو سعید خُدْری آمده است که پیامبر اکرم(ص)فرمود: هیچ کس غیر از قرآن را از من ننویسد و اگر کسی چیزی غیر از قرآن نوشته است، آن را محو کند.[۸]

محدّثان اهل سنّت، با نقل این روایت، بر آن اند تا عمل خلیفه اوّل و دوم را با سخن پیامبر خدا(ص)همسان بدانند و عمل آنها را به پیامبر اکرم(ص) نسبت دهند.

این استدلال نیز از جهاتی باطل است:

الف ـبخاری و بعضی دیگر گفته اند که این حدیث، موقوف است.[۹]به دیگر سخن، این حدیث، گفتار ابوسعید خُدری است و به پیامبر اکرم(ص)، مستند نیست؛ چون به غیر از یک طریق، در همه طرق دیگر، ابوسعید خُدری این سخن را از جانب خود بیان کرده و به پیامبر اکرم(ص)، اِسناد نداده است.

ب ـاحادیث گوناگونی در جواز کتابت حدیث از پیامبر اکرم(ص) نقل شده اند که با این روایت، معارض اند.[۱۰]

ج ـبر فرض پذیرش صدور روایت منع، احادیث جواز کتابت، ناسخ این روایت به شمار می روند؛ زیرا پیامبر اکرم(ص)در روزهای پایانی عمر شریف خویش، از مسلمانان خواست که برای ایشان قلم و دوات بیاورند تا برای آنان، نوشته ای بنویسد که به سبب آن، هیچ گاه گم راه نشوند.[۱۱]

د ـمهم ترین نکته در جعل انتساب این سخن به پیامبر اکرم(ص)، تحلیل رویکرد خلفا در توجیه منع از کتابت حدیث است. خلیفه اوّل و دوم، مانع نگارش حدیث شدند و مورد اعتراض ابتدایی اصحاب نیز قرار گرفتند، ولی برای توجیه عمل خود، هیچ گاه به این حدیث، استناد نکردند و تنها به بیان توجیهاتی از جانب خود پرداختند. روشن است که اگر پیامبر اکرم(ص)، این سخن را فرموده بود، هیچ کس بدان اعتراض نمی کرد وآنان نیز با استناد به سخن پیامبر(ص) به سادگی اقدام خود را توجیه می کردند. حتّی هنگامی که خلیفه دوم، تصمیم به گِردآوری حدیث گرفت، همه اصحاب پیامبر(ص)با او موافقت کردند و هیچ یک با استناد به سخن پیامبر اکرم(ص)، کتابت حدیث را انکار نکرد.[۱۲]بنا بر این، روایت یاد شده، روایتی جعلی است که درصدد توجیه این شیوه نادرست است.

در گزارش های مرتبط با جلوگیری خلیفه دوم از نگارش حدیث، گاه به خاطره او از نگارش متون اسرائیلی و خشم و نهی پیامبر(ص) از این گونه نگارش اشاره شده است.[۱۳]

این گزارش ها ناظر به منع پیامبر(ص) از ورود فرهنگ شفاهی یهود به جامعه اسلامی هستند و نشانگر بی اعتمادی حضرت به این گزارش هاست، امری که صحیح و مطابق واقع است؛ زیرا پیامبر اکرم(ص) با اشاره به قرآن و فرهنگ و معارف اسلامی، گرایش خلیفه دوم به یهودیان و اعجاب او نسبت به متون یهودی را نمی پسندد و کتابت آنها را ناپسند می شمرد.

با استناد به این رفتار و سخن، می توان نگاشته های پسین برگرفته از فرهنگ یهودی و بنی اسرائیلی را نیز ناپسند شمرد.

این ناپسندی مربوط به محتوای ناصحیح فرهنگ شفاهی یهودیان است که راست و دروغ و واقعی و افسانه را به هم آمیخته و نسبت های ناروا به خدا و پیامبران پیشین داده بودند.

ولی نمی توان با استناد به این گزارش ها، هر گونه نوشتار برگرفته از گفتار پیامبر اسلام، حضرت محمّد(ص) را نیز کنار نهاد؛ زیرا این سخنان، واقع نما هستند و گزارش آنها به معرفت دینی و آگاهی علمی می افزاید.

از این رو استناد به این رفتار پیامبر(ص) و منع از کتابت حدیث ایشان شایسته و مطابق با واقع نیست.

انگیزه اصلی منع تدوین حدیث

آنچه تاکنون بیان شد، توجیهاتی بودند که برخی برای وجه تراشی جهت منع کتابت حدیث، بیان کرده اند. برخی دیگر گفته اند: منع تدوین حدیث، یک راه کار سیاسی برای جلوگیری از نقل و انتشار فضائل امیر مؤمنان و اهل بیت(ع)بوده است و چون بیان صریح این دلیل، ممکن نبوده است، حاکمان و نویسندگان، توجیهات دیگری را بیان کرده اند. پس از گذشت یک قرن که اهل بیت پیامبر(ص) و فضائل آنها در میان مردم کم رنگ شد و کسانی که فضیلت های اهل بیت(ع) را از پیامبر(ص) شنیده بودند، از دنیا رفتند و مقصود خلفا حاصل آمد، کتابت و نوشتن حدیث، آزاد شد.[۱۴]

برخی قرائن، این نظریه را تأیید می کنند. برای نمونه، خلیفه دوم، در سخنی گفته است:

گزارش روایاتِ پیامبر را بکاهید، مگر روایاتی که به آنها عمل می شود.[۱۵]

مراد او آن بود که تنها روایات فقهی را نقل کنید. بنا بر این، روایاتی که به آنها عمل نمی شود، همانند فضائل اهل بیت(ع)، مشمول قاعده منع می شدند.

در کتاب تقیید العلم آمده است:

علقمه، کتابی از مکه یا یمن آورده بود که در آن، احادیثی در باره اهل بیت پیامبر وجود داشت. زمانی که این نوشته به عبد اللّه بن مسعود داده شد، او به کنیز خود گفت ظرف آبی بیاورد و همه نوشته ها را محو کند. به او گفتند که در این نوشته ها، احادیث خوبی وجود دارد، ولی عبد اللّه بن مسعود با این سخن مخالفت کرد و همه احادیث را محو کرد.[۱۶]

در دوران بنی امیه و پادشاهان اموی و مروانی، ممانعت از نگارش فضائل اهل بیت با شدّت بیشتری ادامه یافت. خالد قسری، از والیان بنی امیه، مورّخی را مأمور نگارش سیره پیامبر اکرم(ص) و جنگ های ایشان کرد. مورّخ، از او پرسید: آیا کارهای علی بن ابی طالب را نیز یاد کنم و در نوشته خود بیاورم؟ خالد، جواب داد:

هیچ یادی از [امیر مؤمنان] نکن، مگر آن که [نکوهش او باشد و] او را در قعر جهنّم نشان دهد![۱۷]

نظر برگزیده

به نظر می رسد دلیل اصلی در جلوگیری از تدوین روایات پیامبر(ص)، افزون بر جلوگیری از نشر فضائل اهل بیت(ع)، تلاش حاکمان در ترویج فرهنگ و اندیشه خود و جایگزینی آن به جای سنّت نبوی بوده است. آنان، برخی قواعد و قوانین زمان پیامبر اکرم(ص)را مطابق با میل یا سلیقه خود نمی دیدند و به ناتمام بودن آن احکام باور داشتند.

سخن مشهور خلیفه دوم، نشان از این اعتقاد دارد:

دو متعه (متعه حج و متعه نساء) در زمان پیامبر(ص)، حلال بود و من، آن را حرام می کنم.[۱۸]

خلیفه دوم، با این سخن، تحریم خود را حاکم بر نظر پیامبر اکرم(ص) و ناسخ آن می شمارد. می توان ادّعا کرد که اعتقاد آنها بر عدم حجّیت انحصاری همه سخنان پیامبر(ص) در همه حوزه ها و برتر دانستن باور عرفی و حکومتی نسبت به نظر پیامبر(ص)، عامل اصلی در خارج ساختن سخنان پیامبر(ص) از متن جامعه و تحمیل فهم حاکمان به جامعه بوده است. اعتراض آنان به عبد اللّه بن عمرو بن عاص، نشان دهنده بی اعتقادی آنها به حجّیت سخنان پیامبر(ص) در همه احوال است.

حتّی اقدام خلیفه دوم در جلوگیری از نگارش وصیت پیامبر(ص) در روزهای پایانی عمر ایشان نیز از این اعتقاد، نشئت گرفته است. به گفته او، سخنان پیامبر اکرم(ص)در این زمان و در این حالت، حجّت نیست[۱۹].

در سخن ابو بکر نیز این گونه آمده است:

هیچ حدیثی از احادیث پیامبر خدا را میان خودتان برای یکدیگر نقل نکنید. اگر هم کسی از شما چیزی پرسید، بگویید: کتاب خدا، حاکم میان ما و شماست. بنا بر این، حلال کتاب خدا را حلال و حرام کتاب خدا را حرام بشمارید.[۲۰]

موارد دیگری نیز بر اثبات این ادّعا دلالت دارند.[۲۱]

متأسّفانه، این شیوه و رویکرد، اثرمورد نظر مدعیان را پدید آورد و به اقوال و سخنان حاکمان پس از پیامبر اکرم(ص)حجّیت بخشید. برای نمونه، این اثر گذاری در کتاب الموطّأ، نوشته مالک ـ که بیانگر سنّت مردم مدینه است ـ به سادگی قابل پیگیری و مشاهده است. این کتاب، از نخستین کتاب های تدوین یافته پس از فرمان عمر بن عبد العزیز است که در آن، حدود ۴۸۰ حدیث از پیامبر اکرم(ص) و حدود ۶۱۰ سخن از صحابیان و تابعیان، گزارش شده که بیشترین سخنان صحابیان و تابعیان نیز از خلیفه دوم و عبد اللّه بن عمر، نقل شده است.[۲۲]

از این رو، می توان گفت: دلیل اصلی در جلوگیری از کتابت و تدوین روایات پیامبر(ص)، اعتبار بخشیدن به سخنان و کارهای حاکمان و صاحبان قدرت بود، تا سخن آنها را در کنار سخنان پیامبر(ص)، یا جای گزین سخن ایشان قرار داده و ملاک عمل، معرّفی کنند.

[۱]. ر. ک: تقیید العلم: ص ۵۳ ـ ۵۷.

[۲]. ر. ک: همان جا.

[۳]. ر. ک: تقیید العلم: ص ۳۶ ـ ۳۸.

[۴]. حجر: آیه ۹.

[۵]. ر. ک: مقدمة فتح الباری: ص ۶ و تدریب الراوی: ج ۱ ص ۴۰.

[۶]. تقیید العلم: ص ۳۶ و ۴۰.

[۷]. در حجّة الوداع، شخصی به نام ابو شاه، نزد پیامبر(ص) آمد و درخواست کرد تا حدیث پیامبر(ص) برای او نوشته شود. پیامبر خدا(ص) نیز به اصحاب خویش فرمود: «اُکتبوا لأبی شاه» ر. ک: ح ۴۲۷.

[۸]. ر. ک: ح ۴۵۵، گفتنی است اهل سنّت، روایات کتاب صحیح مسلم را همچون روایات صحیح البخاری، معتبر و قابل عمل می شمارند.

[۹]. ر. ک: فتح الباری: ج ۱ ص ۲۰۸، تقیید العلم: ص ۳۲.

[۱۰]. ر. ک: صحیح البخاری: ج ۱ ص ۳۳ ـ ۳۵. بسیاری از روایات این کتاب، بر این مطلب، دلالت دارند کتاب العلم: ص ۶۵ ـ ۷۰.

[۱۱]. صحیح البخاری: ج ۳ ص ۱۱۵۵ ح ۲۹۹۷.

[۱۲]. ر. ک: ح ۴۷۰.

[۱۳]. ر. ک: مسند الشامیین: ج ۳ ص ۸۵ ح ۱۸۴۴ و تفسیر إبن کثیر: ج ۴ ص ۲۹۷ و حلیة الأولیاء: ج ۵ ص ۱۳۶ ش ۳۱۳ و کنز العمّال: ج ۱ ص ۳۷۲ ح ۱۶۲۸.

[۱۴]. ر. ک: تدوین السنّة الشریفة: ص ۴۰۹ ـ ۴۲۲.

[۱۵]. ر. ک: ح ۴۵۹.

[۱۶]. تقیید العلم: ص ۵۴.

[۱۷]. الأغانی: ج ۲۲ ص ۲۱: «لا، إلاّ أن تراه فی قعر الجحیم».

[۱۸]. السنن الکبری: ج ۷ ص ۳۳۵ ح ۱۴۱۷۰، سنن سعید بن منصور: ج ۱ ص ۲۱۸ ح ۸۵۲: «کانَتا مُتعَتانِ عَلی عَهدِ رَسولُ اللّه (ص) وأنا أنهی عَنهُما واُعاقِبُ عَلَیهِما».

[۱۹]. ر. ک: صحیح البخاری: ج ۱ ص ۵۴ ح ۱۱۴ و مسند ابن حنبل: ج ۱ ص ۶۹۵ ح ۲۹۹۲.

[۲۰]. ر. ک: ح ۴۶۲.

[۲۱]. ر. ک: تذکرة الحفّاظ: ج ۱ ص ۲ ـ ۷، تدوین السنّة الشریفة: ص ۴۲۳ ـ ۴۲۸.

[۲۲]. ر. ک: کتاب الموطّأمع التعلیق الممجد: فهرس الأحادیث والآثار.