درمان حُزن و باور به قضا و قدر - صفحه 150

با اعتقاد به قضا و قدر درمان مي‌گردد و هم با قناعت (رابطه حزن و قناعت، نياز به بررسي جداگانه دارد).
حضرت در نهج البلاغه خطاب به فرزندشان چنين مي‌فرمايد: «وَ إِنْ كُنْتَ جَازِعاً عَلَي مَا تَفَلَّتَ مِنْ يدَيكَ،َفاجْزَعْ عَلَي كُلِّ مَا لَمْ يصِلْ إِلَيك؛ اگر براي چيزي که از دست دادي ناراحت مي‌شوي، پس براي هر چيزي که به دست تو نرسيده نيز نگران باش». ( نهج البلاغه، نامه ۳۱)با دقّت در روايت در مي‌يابيم که اين حديث به دو نوع حزن منفي، يعني حزن بر داشته ‌از دست‌رفته (عَلَي مَا تَفَلَّتَ مِنْ يدَيكَ) و حزن بر نداشته (عَلَي كُلِّ مَا لَمْ يصِلْ إِلَيك)، اشاره دارد.
خلاصه آن که عامل حزن، هم دارايي‌هاي انسان و هم ندارايي‌هاي اوست. در روايت اخير، آن چه غير معقول دانسته شده، حزن بر نداشته‌هاست. پس بايد به دنبال راهي براي از بين بردن اين عوامل بود.

قضا و قدر

امام صادق عليه السلام، در روايت «إن کانَ کلّ شيءٍ بقضاءٍ و قدرٍ، فالحزنُ لماذا؟»۱قضا و قدر را مانند دارويي آرامش‌بخش معرّفي مي‌کند که درد حزن را تسکين مي‌بخشد تا فرد بتواند بدون هيچ گونه افسردگي به زندگي خود ادامه دهد.
امّا سخن اين است که آيا همه انواع حزن، بيماري‌اند و نيازمند درمان؟ چگونه همه آن‌ها با قضا و قدر درمان مي‌شوند؟ پاسخ سؤال اوّل کاملاً واضح و روشن است؛ چرا که حزن را به دو حزن مثبت و منفي تقسيم کرديم. حزن مثبت و مصاديق آن، به درمان نيازي ندارد. زيرا همان طوري که بيان شد در سرعت بخشي به حرکت انسان در زندگي دنيوي و اخروي، مؤثّر است. امّا حزن منفي، رذيله‌اي اخلاقي است و انسان بايد از آن پاک شود. زيرا زندگي، در جنبه‌هاي فردي و اجتماعي، به نحو چشم‌گير تأثير‌گذار است و از موانع کسب کمالات شمرده مي‌شود. از اين رو، نيازمند درمان است. اين روايت، به درماني مؤثّر و کارساز با اعتقاد به قضا و قدر اشاره مي‌کند.
البته اعتقاد نادرست به قضا و قدر، امکان دارد عوارض و آفاتي چون بي خيالي، تنبلي، کسالت و عافيت‌طلبي را به همراه داشته‌ باشد. به همين دليل عدّه‌اي جهت سرکوب مخالفان خود، از قضا و قدر سود جسته‌اند و به عنوان دستاويز خوبي براي فرو نشاندن صداي معترضان، از

1.حدّثنا الحسين بن أحمد بن إدريس، قال: حدّثنا أبي، قال:حدّثنا محمّد بن أبي الصهبان، قال: حدّثنا أبوأحمد محمّد بن زياد الأزدي، قال: حدّثني أبان الأحمر، عن الصادق جعفر بن محمد عليهما السلام، أنّه جاء إليه رجل، فقال له: بأبي أنت و أمي! عظني موعظة. فقال عليه السلام: «إن كان الله تبارك و تعالي، قد تكفّل بالرزق، فاهتمامك لماذا؟! و إن كان الرزق مقسوماً، فالحرص لماذا؟! و إن كان الحساب حقّاً فالجمع لماذا؟! و إن كان الخلف من الله ـ عزّ و جلّ ـ حقّاً فالبخل لماذا؟! و إن كانت العقوبة من الله ـ عزّ و جلّ ـ النار، فالمعصية لماذا؟! و إن كان الموت حقّاً، فالفرح لماذا؟! و إن كان العرض علي الله ـ عزّ و جلّ ـ حقّاً، فالمكر لماذا؟! و إن كان الشيطان عدوّاً، فالغفلة لماذا؟! و إن كان الممّر علي الصراط حقّاً، فالعجب لماذا؟! و إن كان كلّ شئ بقضاء و قدر، فالحزن لماذا؟! و إن كانت الدنيا فانية، فالطمأنينة إليها لماذا؟!» التوحيد، ص ۳۷۶.

صفحه از 158