فصل ششم: پاسخ به چند پرسش در مورد كتب اربعه
به عنوان مقدمه، بايد تذكر داد كه ريشه بيشتر اشكالات بر كتب اربعه به ويژه كافى، مواجه شدن با روايت و خبرى مخالف اعتقادِ به ظاهر درست افراد است و چون نمى توانند ميان گمان خويش با روايت جمع و توافقى ايجاد كنند و نهايتا رفع شبهه نمايند و از سوئى دليل صدور چنين رواياتى را نمى دانند، از سر ناآگاهى به انكار و ردّ آن اخبار مى پردازند.
در اين موارد، تأمل، درنگ و واگذارى تبيين صحيح روايت به گوينده آن توصيه مى شود. چنان كه در نامه امام كاظم عليه السلام به على بن سويد آمده كه در مورد آنچه از جانب ما به تو مى رسد يا به ما منسوب مى گردد، گرچه بر خلاف نظر توست، رأى به بطلان نده. زيرا نمى دانى چرا ما آن گونه و بر چه مبنايى سخن گفته ايم. هم چنين امام سجاد عليه السلام در اين زمينه مى فرمايند كه اگر امرى براى تو روشن شده، قبولش كن، وگرنه ساكت باش تا از هرگونه ضررى سالم بمانى. زيرا چه بسيارند اشكال كنندگان بر امرى كه تا مدتى توان رفع اشكال ندارند، اما پس از پى بردن به راه حل اشكال يا ارجاع آن به داناتر از خود يا به گوينده آن، اشكال شان رفع مى گردد و چه بسيار از معتقدات استاد كه شاگرد، بنيانش را خراب مى كند.
اكنون به بيان چند پرسش در مورد كافى و پاسخ به آنها مى پردازيم.
1. براساس روايات، چگونه آنچه به پيامبر صلى الله عليه و آله تفويض گرديده، به ائمه عليهم السلام نيز تفويض شده است؟
پاسخ: همان گونه كه خداوند، براى حضرت سليمان باد و حيوانات را مسخر و مطيع قرار داده و وصىّ او آصف را توانايى داده كه تخت بلقيس را در يك چشم بر هم زدن حاضر كند به طريق اولى براى پيامبر و ائمه عليهم السلام كه اشرف وارث و پيامبران اند انجام چنين كارى مقدور است. ۱
در توضيح آيه «وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَّكَ وَ لِقَوْمِكَ وَ سَوْفَ تُسْـ?لُونَ» از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند: «فرسول اللّه الذكر واهل بيته المسئولون وهم اهل الذكر». اگر مراد از ذكر در آيه، پيامبر باشد، پس مخاطب خداوند و مراد از ضمير كاف در دو كلمه لك و لقومك كيست؟ آيا مى توان به صدور چنين حديثى از امام معتقد شد، تا چه رسد به ادعاى قطعى بودن انتساب حديث به معصوم عليه السلام ؟
پاسخ: منشأ اشكال، اين توهم است كه امام معصوم عليه السلام درصدد تفسير منطوق و ظاهر آيه قرآن است. در صورتى كه معناى الفاظ آيه را هر آشناى به زبان عربى مى فهمد. و اين در حالى است كه به قرينه حرف فاء (در كلمه «فرسول اللّه »)، در مقام بيان نتيجه حاصله از منطوق و ظاهر آيه است. و لذا معناى آيه و حديث چنين است: اى پيامبر! قرآن براى تو و قوم (عترت) تو ذكر است و شما مورد سؤال قرار مى گيريد. و نتيجه مفهومى از منطوق آيه اين است كه چون به سبب قرآن، پيامبر در بالاترين درجات ذكر جاى مى گيرد و تمام علوم قرآن را مى داند، خودش، نفس ذكر گرديده است. همان گونه كه در قرآن مى فرمايد: «الَّذِينَ ءَامَنُواْ قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْرًا رَّسُولًا» ، و مانند آن جا كه به خاطر برخوردارى درجات عالى عدالت و شدت آن، زيد را نفس عدالت مى دانند و مى گويند: «زيد عدل».
3. فقهاى شيعه، روايات منقول در كافى و تهذيب را كه دلالت دارد بر اين كه ماه رمضان نقصان نمى پذيرد صادر از ائمه عليهم السلام مى دانند، اما حمل بر تقيه مى كنند. پس در كتب اربعه اگر چنين رواياتى آمده است منافاتى با صحت روايات شان ندارد.
بايد دانست كه روايات فراوان با سند صحيح در كتب اربعه داريم، كه مشهورند، اما يا به دليل تقيه و يا برخلاف احتياط بودن ويا وجود اجماعى بر خلاف آن، اصحاب بدان عمل نمى كنند. و عمل نكردن اصحاب، منافاتى با حكم به صحت كتب اربعه و قطع به صدور روايات شان از معصومين ندارد. و در مقابل، چه بسيارند روايات ضعيفى كه به انگيزه احتياط در دين ـ كه مطلوب همگان از اصحاب است ـ مشهور به آن عمل مى كنند.
4. برخى روايات بنابر آنچه ما مى بينيم از غير معصومين نقل شده اند.
پاسخ: برخى از اين مطالب، از افرادى مانند يونس بن عبدالرحمن يا حلبى مى باشد، كه بر امام عرضه و بعد نقل شده است. دسته اى ديگر، مرجع آنها نصّ امام است، مانند كتب ابى بصير، محمد بن مسلم، زكريا بن آدم، عثمان بن سعيد و محمد بن عثمان. برخى روايات نيز به اتكاى استدلال هاى عقلى يا قرائن دال بر صحت است كه چه بسا آن قرائن به دست ما نرسيده است. پس در واقع، اين چند گروه گوناگون روايات نيز از معصوم عليه السلام و برگرفته از معادن وحى و تنزيل اند. روايت استدلالى هشام بن حكم در نفى رؤيت خداوند متعال، از اين قبيل است.
در روايتى ديگر آمده است كه وقتى خبر شهادت امام صادق عليه السلام به منصور خليفه عباسى رسيد، نقل كرده اند كه حضرت به منظور حفظ امام موسى كاظم عليه السلام به پنج نفر وصيت كرده بود: منصور، محمد بن سليمان، عبداللّه الافطح، حميده و امام موسى عليه السلام . وقتى ابو حمزه ثمالى اين را شنيد: گفت، وصيت به دو نفر اول از روى تقيه بوده و حميده زن و افطح ناقص الخلقه مى باشد. پس وصى، قطعا موسى بن جعفر عليه السلام است.
هم چنين است روايت يحيى بن ام الطويل در حرمت دشنام دادن به اولياء خدا و منع از همنشينى آنان. و مصاديق ديگرى از اين قبيل، از جمله روايت اسيد بن صفوان صحابى پيامبر كه از آمدن مردى گريان پس از شهادت حضرت على عليه السلام به خانه اى كه جسد حضرت در آن بود خبر مى دهد. آن مرد، فضايل و مناقب حضرتش را بر شمرد و تا پايان سخن، او و اصحاب نيز گريستند و بعد كه دنبال او رفتند؛ او را نيافتند. اين حديث را علّامه مجلسى از كمال الدين صدوق در باب زيارات مى آورد و مى فرمايد: آن شخص متكلم حضرت خضر بوده است.
5. روايات بيانگر علم غيب براى پيامبر و ائمه عليهم السلام كه كلينى، صدوق، شيخ طوسى و ديگران با سندهاى فراوان صحيح با اعتقاد به تواتر معنوى آورده اند، مورد اشكال و ايراد قرار گرفته است. منشأ چنين اشكالى ايمان به بعضى از آيات و غفلت از برخى آيات ديگر است كه بر وجوب تمسك به تمام قرآن و عترت كه جانشين پيامبرند، دلالت دارند. مؤلف پاسخ تفصيلى را به كتب اثبات ولايت و كتاب مقام قرآن و عترت در اسلام ارجاع مى دهد.
6. مرحوم كلينى براى تميز و تشخيص دادن اخبار مشتت و مختلف، آنها را به كتاب و اجماع اصحاب و مخالفت با عامه ارجاع داده است. آيا اين كار بدان معنى است كه او خود نيز نسبت به صدور روايات از معصومين عليهم السلام يقين نداشته است؟
پاسخ: چنين نيست. بلكه منظور او ارائه و آموزش ميزانى كلى براى بيان راه حلى در روايات متعارض و مختلف از هر كتابى، و جلوگيرى از تحميل آراء شخصى بر روايات بوده است كه اين با يقين او به صدور و صحت آن اخبار از معصومين عليهم السلام منافاتى ندارد. به علاوه حكم و توصيه ايشان با عدم يقين او به جهت صدور روايات كه آيا از سر تقيه بوده يا به انگيزه بيان حكم واقع، منافاتى ندارد.
هم چنين حكم امام عليه السلام در مقبوله عمر بن حنظله به پيروى از آنچه ميان اصحاب مشهور است، فقط براى تشخيص اين كه حديث از امام يا غير امام صادر شده نبوده، بلكه ممكن است مصالحى ديگر در ميان باشد كه ما بدان علمى نداريم.
و چه بسا براى تشخيص جهت صدور روايات باشد. چرا كه مثلاً موارد تقيه بسيار اندك اند. و آنچه ميان اصحاب مشهور گشته، با رأى عامه مخالفت دارد و غير مشكوك است. علاوه بر اين شايد رأى معصوم، از آن جهت كه به خاطر مخالفت با عامه انگشت نما نشود و در معرض اهداف پليد و انديشه هاى پليد قرار نگيرد، مشهور نگشته باشد. يا آن كه رأى او فقط سزاوارتر و به احتياط نزديك تر باشد. به طور كلى، حكم به پيروى از مشهور در مقام عمل به معنى، حكم به بطلان غير مشهور نيست، چرا كه حكم به بطلان، دليل جداگانه اى مى طلبد.
7. صدوق در آغاز كتاب من لا يحضره الفقيه مى فرمايد: «لم اقصد فيه قصد المصنّفين من ايراد جميع ما رووه بل قصدت الى ايراد ما افتى به واحكم بصحته» يعنى: هدف من در اين كتاب، آوردن تمام رواياتى كه ديگران آورده اند نيست، بلكه آن دسته رواياتى را مى آورم كه به وسيله آنها فتوا مى دهم و حكم به صحت آنها مى كنم. آيا اين سخن بدان معنى است كه كافى و ساير كتب از روايات صحيح و غير صحيح تشكيل شده باشند؟
پاسخ: چنين نيست، زيرا اين اشكال ريشه در دو توهم ديگر دارد:
الف. توهم اين كه كلينى هم مورد نظر صدوق است.
ب. توهم اين كه كلينى در كتابش تمام روايات صحيح و غير صحيح را آورده است. هر دو توهم باطل است و سياق كلام كلينى خلاف اين توهم را نشان مى دهد.
شيخ حرّ عاملى در خاتمه وسايل در فايده ششم مى گويد: سخن صدوق طعنى بر مصنفات متعدد روايى ندارد. چون ديگران مانند شيخ طوسى از ميان آنچه آورده اند، در تعارض، يكى را ترجيح داده و به آن عمل كرده اند. و اين منافاتى ندارد با اين كه بگوييم طرف مرجوح نيز از معصوم صادر شده است. اما شيخ صدوق به ندرت روايات متعارض را در مى آورد. آنها كه تمام روايات را مى آورند، آن دسته رواياتى را كه به آن عمل نمى كنند ضعيف مى شمارند، يا به تأويل كنندگان اعتراض مى كنند. چنانچه خود صدوق در كتاب ديگرش چنين كرده است. گذشته از همه اين شواهد، ممكن است مقصود صدوق از ديگران، اعم از ثقات و غير آنها كه سخن شان مورد اعتماد نيست، باشد.
8. شيخ طوسى در نقل احاديث از صاحبان اصول، طرق خود را ذكر كرده است. آيا اين كار، دليلى بر عدم اعتقاد او به صدور تمام روايات كتب روايى از معصومين است؟
پاسخ: چنين نيست، زيرا: اولاً اين سخن، فقط گمانى است كه راهى به حق ندارد، ثانيا كار شيخ طوسى مانند كار صدوق است. زيرا او احاديثش را از كتب مشهور و معروفى گرفته است كه مورد اعتماد و مرجع همگان است. (چنانچه در ابتداى من لا يحضره الفقيه فرموده است).
1.براى تفصيل، بنگريد به كتاب اثبات ولايت، نوشته آيت اللّه نمازى، چاپ اول، ص ۱۷۸ به بعد.