نگاهى به « التعليقة على الكافى » ميرداماد - صفحه 307

مرحوم كلينى، اين روايت را اين گونه تفسير كرده است: خداوند، اشخاص و انوار جواهر و اعيان، را خلق كرد. منظور از اعيان، همان ابدان است و منظور از جواهر، ارواح است و خداوند، نه شبيه جسم است و نه شبيه روح. وقتى خداوند از هر دو شباهت (جسمى و روحى) مبرّا شد، او را به خداوندى شناخته اى؛ امّا اگر خداوند به روح يا بدن يا نور تشبيه شد، او به خداوند شناخته نشده است.
ميرداماد، اظهار مى دارد كه راه ديگرى براى معناى روايت وجود دارد كه ساير اخبارهم آن را تأييد مى كنند و آن، اين است كه كسى كه خداوند را بدون استشهاد از خلق و فقط با نظر به طبيعت هستى (بما هو هو) شناخت، او خداوند را به خداوندى شناخته است و در تفسيرى ديگر مى گويد كسى كه هم صفات جهات كمالى خداوند را با مفاهيم و اعتبارات زايد بر ذات احدى اش شناخت، خداوند را به خدايى نشناخته است.
درباب اختلاف حديث كه در سند روايت، سُليم بن قيس هلالى قرار دارد، ضمن تعريف از سليم، عنوان مى كند كه او از خواص اصحاب اميرالمؤمنين است و كتاب شعرى كه مشتمل بر مطالب زشت و فاسد است، منسوب به اوست. بعد هم به نظر علّامه ۱ و ديگران درباره كتاب، اشاره ۲ پذيرفته و آن را از اسرار آل محمد صلى الله عليه و آله شمرده است. (التعليقة على كتاب الكافى، ص145)
بايد از جناب آقاى رجايى پرسيد كه از كجا دانسته آنچه امام صادق عليه السلام فرموده، در مورد همين كتابى بوده كه ميرداماد آن را در اختيار داشته است؟ چه بسا كتابى كه امام صادق عليه السلام تأييد كرده، از بين رفته باشد و كتابى كه علّامه حلّى و ميرداماد در اختيار داشته اند، كتاب ديگرى بوده است.
مى كند.
ميرداماد، معتقد است كه سند روايت معروف به مقبوله عمر بن حنظله در عينِ حال كه ايراداتى دارد، صحيح است و اظهار مى دارد كه برخى از اصحاب، محمد بن عيسى و داوود بن حصين را كه در سند حديث هستند ضعيف به شمار آورده اند؛ ولى

1.عبارت علّامه، چنين است: والوجه عندى الحكم بتعديل المشار اليه والتوقف فى الفاسد من كتابه. (رجال العلامة، قم: منشورات الرضى،ص۸۳)

2.محقّق كتاب، آقاى رجايى، حاشيه اى بر كلام ميرداماد نوشته است و قضاوت ميرداماد را درباره قيس، عجيب دانسته است. به گفته او، امام صادق عليه السلام اين كتاب را

صفحه از 314