اينكه بگوييم كه : مراد از مشيّت اوّل مشيّت لازمه است و از مشيّت دويّم مشيّت تخييريّه است و مراد اين باشد كه حقّ تعالى گاهى امر مى كند به چيزى و آن چيز را به اراده لازمه نمى خواهد ، بلكه به اراده تخييريّه مى خواهد و گاه است كه مى خواهد آن چيز را به اراده تخييريّه و امر نمى كند به آن ، بلكه گاه است كه نهى مى كند از آن .
و مآل معنى اين دويّمى به اين است كه خدا اراده مى كند از بندگان كه به اختيار خود مأمورٌ به را بجا بياورند و به اختيار خود منهىٌّ عَنه را ترك كنند ، پس هر گاه منهىٌّ عَنه را بجا بياورد به اختيار خود ، صادق است بر آن اينكه به سبب اراده اينكه او فعل را به اختيار كند مبتلا شدن به ارتكاب آن و اگر اراده او نسبت به اين ، در ترك آن اراده حتميّه بود ، مرتكب آن فعل نمى شد .
و دلالت مى كند بر اين تأويل قول حقّ تعالى كه مى فرمايد : «وَ لَوْ شَآءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَ حِدَةً وَ لَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفِينَ * إِلَا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ وَ لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ»۱ ؛ يعنى : اگر مى خواست خدا به مشيّت لازمه ، اينكه همه مردم يك فرقه باشند و همه اهل ايمان باشند ، هر آينه چنين مى كرد ، و لكن نخواست كه ايشان به جبر و اضطرار ممكن كند ، بلكه خواست كه به اختيار خود ، به فكر و عقل و اعتبار اختيار دين كنند و به اين سبب ، اختلاف در ميان ايشان مستمرّ است و بسيارى به سبب عدمِ انصاف و تخليه و تقليد آبا و اُمّهات ، راه باطل را پيش مى گيرند ، مگر كسى را كه خدا رحم كند ، كه هر گاه با عدم تقصير در استدلال و بذل و جُهد حيران بماند ، خدا او را هدايت كند و توفيق دهد و دستگيرى كند و «لِذَ لِكَ خَلَقَهُمْ» يعنى از براى اختيار حقّ كه از سياق كلام فهميده مى شود خلق كرد ايشان را و چون بسيارى در طلب حقّ كوتاهى كردند و به اختيار خود ، طرف باطل را گرفتند ، تمام شد كلمه پروردگار كه خبر داده است كه : جهنّم را پر مى كنم از جنّ و انس .
پس اگر اختيار نبود و همه را مجبور و مضطرّ مى كرد بر ايمان ، ديگر كسى مستحقّ