معتزله هم كه از اواخر سده اوّل هجرى، با طرح مسئله «منزلة بين المنزلين»، پا به عرصه نهادند، به تدريج اصول پنج گانه خود را نظام مند كردند و در تقابل با مخالفان (بويژه جبريّون و مرجئه)، به تعدّد و تنوّع مباحث اين علم كمك كردند. در ميان اهل سنّت ـ كه بيشتر به شناخت تعبّدى خدا از راه حديث توجّه داشتند ـ ، جوّ غالب، مقابله و مخالفت با مباحث علم كلام بود. به همين دليل، علماى آن در مقايسه با شيعه و معتزله، خيلى ديرتر وارد اين مباحث شدند و اوّلين متكلّمان اهل سنّت كه آنها هم از ميان محدّثان برخاسته بودند، از نيمه قرن دوم به بعد زندگى مى كردند. ۱ امّا طرح ريزى يك نظام فراگير كلامى در بين اهل سنّت، توسط ابوالحسن اشعرى در اين دوره، شكل گرفت.
فارغ از مرزبندى مذهبى، موضوع جديدى كه از اوايل قرن چهارم در ارتباط با اين علم شكل گرفت، تأليف تفسيرهايى از قرآن بر مبناى اصول كلامى بود كه توسط متكلّمان اين دوره نوشته شد. از جمله ابو القاسم بلخى معتزلى (309 ق)، تفسيرى بزرگ نوشت كه فخر الدين رازى بسيار از آن سود جسته است. ابومسلم اصفهانى (322 ق)، حسن الكلام فى التفسير را تأليف نمود و محمّد بن على قفال، در عين حال كه از بزرگان شافعى بود، تفسيرى مطابق اصول عقلى دارد. همچنين در اين دوره، روش هاى فلسفى، وارد مباحث كلامى شد و در كنار مباحث قبلى، برخى مسائل جديد مثل حركت، جواهر، اعراض، طفره و ابداع و ... ، مورد توجّه متكلّمان قرار گرفت.
در ادامه، با بررسى گزارش گونه اى از وضعيت و تلاش هاى علمى و سياسى برخى فرقه ها و گروه هاى فعّال در اين دوره، با دغدغه هاى علما و بويژه متكلّمان اين دوره، بيشتر آشنا خواهيم شد. قبل از آن، نگاهى به فضاى سياسى و مذهبى زادگاه و محل
1.از افرادى مثل عبد العزيز مكى، حارث محاسبى (م ۲۴۳ ق) و ابن كلاب (م ۲۴۰ ق)، به عنوان اوّلين متكلّمان اهل سنّت ياد مى شود.