كرده است تا آنچه را لازمه آن است، تثبيت نمايد. لازمه فريضه بودن طاعت امام، كارآمدى او در زمينه كارى است كه بر عهده او نهاده اند و به عبارت ديگر، كارآمدى و بصيرت او در «مِمَّا فِيهِ قِوَامُ دِينِهِمْ».
در ميان سَلَف، هيچ متكلّم برجسته اى را نمى شناسيم كه آگاهى از جميعِ اخبار آسمان ها و زمين را لازمه امامت و «شرط» آن قرار داده باشد. از همين رو، اگر مراد از «أخبار السّماوات و الأرض»، مطلقِ اخبار باشد، نه آنچه به «قوام دين» راجع است، بالطّبع، اين بخشِ نص از سياق سخن بيرون مى افتد؛ چه، سياق سخن متوجّه آن است كه با تكيه بر اصل «امامت»، «لازمه» اين اصل را مطرح سازد و تثبيت كند، نه آنچه را كه «شرط» و «لازمه» شمرده نمى شود، خصوصا با توجّه به ذهن و انديشه مخاطبان كه مى بايست اقناع مى شده اند.
رواياتى را كه مى گويند: امامان، به «ما كان» و «ما يكون» و «ما هو كائن» عالم اند ، ۱ مى توان بر همين علم لازم امامت، حمل كرد؛ يعنى امامان، پاسخگوى جميع مسائل دينىِ گذشته و حال و آينده هستند.
در الكافى ، روايتى هست كه گفتگويى را ميان هشام بن حكم و امام صادق عليه السلام گزارش مى كند و در پايان آن گفتگو، امام عليه السلام خاطرنشان مى نمايد كه حجّت خداوند، بايد بتواند پاسخگوى خلق باشد. روايت، اين است:
عَلِىُّ بْنُ إبْراهيمَ، عن أبيه، عَنْ عَلىِّ بْنِ مَعْبَدٍ، عَنْ هِشامِ بْنِ الْحَكَمِ، قالَ: سَألْتُ أَبا عَبْدِ اللّهِ عليه السلام بِمِنَى عَنْ خَمْسَمئَةِ حَرْفٍ مِنَ الْكَلامِ، فَأقْبَلْتُ أقوُلُ: يَقُولُونَ كَذا وَ كَذا، قالَ: فَيَقُولُ: قُلْ كَذا وَ كَذا. قُلْتُ : جُعِلْتُ فِداكَ! هَذَا الْحَلالُ وَ هذَا الْحَرامُ أعْلَمُ أنَّكَ صاحِبُهُ وَ أنَّكَ أَعْلَمُ النَّاسِ بِهِ، وَ هذا هُوَ الْكَلامُ.
فَقالَ لى: وَيْك، يا هِشامُ! لا يَحْتَجُّ اللّهُ ـ تَبَارَكَ وَ تَعالى ـ عَلى خَلْقِهِ بِحُجَّةٍ لا يَكوُنُ عِنْدَهُ كُلُّ ما يَحْتاجُونَ إلَيْهِ.۲
1.ر.ك: همان ، ص ۳۰۴ ـ ۳۱۰ .
2.همان ، ص ۳۱۰. در مأخذ، «لا» در «لا يَحْتَجُّ» درون قلّاب قرار دارد .