حدیث طلایی (سلسلة الذهب)

پرسش :

در مورد حدیث طلایی (سلسلة الذهب) توضیح دهید.



پاسخ :

در آن زمان نیشابور از مراكز حدیثی اهل سنت به شمار می رفت. دانشمندان و محدثان بسیاری همچون اسحاق بن راهویه، استاد بُخاری (نویسنده مهمترین کتاب حدیثی اهل سنت، در این شهر حضور داشتند.

بیشتر مردم این شهر اهل سنت بودند. البته در گوشه و کنار شماری از شیعیان نیز زندگی می کردند.

امام در طول سفر تبعیدی خویش، مدتی در نیشابور سکونت گزید و از موقعیت این شهر برای برپایی چند جلسه بهره برد. مهمترین جلسه امام در نیشابور به درخواست بزرگترین دانشمندان سُنّی برگزار شد.

یکی از حاضران این جلسه را اینگونه گزارش کرده است:

على بن موسى الرضا(ع) هنگامى كه وارد نیشابور شد، در كجاوه اى قرار گرفته بود كه ساز و برگ آن از طلا و نقره بود.

در این هنگام چند نفر از حافظان بزرگ حدیث و دانشمندان، در شلوغترین مکان یعنی مرکز شهر (وسط بازار) جلو مركب آن حضرت را گرفتند و گفتند: تو را به حق پدرانت و دودمان بزرگوارت، چهره مباركت را براى ما باز كن و از پدرانت براى ما حدیثى نقل كن!

در این هنگام مركب آن حضرت متوقف شد و سایبان برطرف گردید و دیدگان مسلمانان از جمال مبارک و نورانی ایشان روشن شد. مردم یکباره از جاى خود برخاسته و به احترام آن جناب ایستاده بودند.

گروهى از مردم گریه می كردند و جماعتى فریاد هلهله و شادى برآورده بودند، و... بعضى افسار استرش را می بوسیدند، و تعدادى سرهاى خود را بلند كرده، به جاى آن جناب می نگریستند.

ازدحام و غوغا تا هنگام ظهر به طول انجامید، و اشک از دیدگان مردم جارى بود. فریادها خاموش شد.

در این وقت كه سكوت همه جا را فرا گرفت، علما و اهل فضل فریاد برآوردند: اى گروه مردم! بشنوید و گوش فرا دهید و فرزند رسول خدا را اذیت نكنید.

در حدود بیست و چهار هزار نفر قلم در دست گرفته، منتظر بودند تا امام حدیث را املاء کند.

آنگاه حضرت رضا(ع) فرمود: شنیدم از پدرم موسى بن جعفر، و او گفت: شنیدم از پدرم جعفر بن محمد، و او گفت: شنیدم از پدرم محمد بن على، و او گفت: شنیدم از پدرم على بن الحسین، و او گفت: شنیدم از پدرم حسین بن على، و او گفت: شنیدم از پدرم على بن ابى طالب و او گفت: شنیدم از برادرم و پسر عمویم حضرت رسول(ع) و او فرمود: شنیدم از جبرئیل و او گفت: شنیدم از حضرت رب العزة جل جلاله كه فرمود: كلمه «لا اله الا اللَّه» ـ  یعنی اعتقاد به توحید ـ قلعه محکم و دژ من است؛ هر كس در این دژ داخل گردد، از عذاب من در آسایش است.

یکی از دانشمندان همان دوران می گوید: این حدیث را با همین سند براى یکی از پادشاهان سامانى خواندند. او دستور داد حدیث مزبور را با طلا نوشتند، و سپس وصیت كرد هنگامى كه درگذشت، این حدیث را در كفن او بگذارند. یکی دیگر از دانشمندان نیز گفته بود: اگر این روایت را با این سند بسیار محکم بر دیوانه ای بخوانند و او عاقل شود نباید تعجب کرد. به همین علت چه بسا این روایت را دارای سند طلایی (سلسلة الذهب) می گویند.[۱]


[۱]. بحار الأنوار ج ۴۹ ص۱۲۶ ح۳ به نقل از كشف الغمّه از تاريخ نيشابور.



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت