گفتگو با حجة الاسلام علي اكبر ميرسپاه - صفحه 150

جامعه شناسى خوانده مى شود ، در طبقه بندى علوم ، جامعه شناسى را در رأس قرار مى دهد. به نظر او ، جزئى ترين و مركّب ترين علمْ جامعه شناسى است؛ هم چنان كه كلى ترين و بسيط ترين علم ، رياضى است و آن هايى كه در وسط قرار گرفته اند، متوسطات هستند. اگوست كنت با آن مبناى پوزيتويستى اش اين گونه مى گويد ، پس ما كه اتفاقا به تحليل هاى منطقى و عقلى اهميت بسيارى مى دهيم ، چگونه ممكن است فكر كنيم كه مى شود ابتدا به ساكن و بدون زيرساخت هاى انديشه اى ، يك باره با نشاط و به طور عقل و طبع پسند ، بتوانيم مباحث جامعه شناسانه را دنبال كنيم .
چند مطلب خيلى اساسى مطرح است كه شايد برخى از شما اين ها را ساده بدانيد و نيز ممكن است جواب را داشته باشيد :
1. هدف از دين و بعثت پيامبران چيست؟ همان طور كه مى بينيد ، گاهى به نحوى به اين سؤال جواب داده مى شود كه روحيه محقق در هم مى شكند. او هيچ آمادگى ندارد كه با كار كردن در قرآن و سنت ، بخواهد نكات جامعه شناسانه به دست آورد. گفته مى شود كه پيامبران مبعوث شدند براى هدايت بشر و اين كه «وَ يُعَلِّمُكُم مَّا لَمْ تَكُونُواْ تَعْلَمُونَ» و «لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّـلُمَـتِ إِلَى النُّورِ» و از اين گونه حرف ها. با اين كه معتقدند دانش از ارزش جداست ، مى گويند پيامبران آمدند يك سلسله ارزش ها را به ما القا كنند. ارزش هم هيچ ربطى به دانش ندارد؛ يعنى بايدها و نبايدها و خوب ها و بدها (حرمت هاى رفتارى) اين ها هيچ تكيه اى در واقعيت ها ندارند. بنابراين ، شما بر چه اساسى مى خواهيد با اين مبنا كه ارزش از دانش جداست ، در ميان آموزه هاى دينى كه صرفا آموزه هاى ارزشى هستند ، نكات دانشى استفاده كنيد و بگوييد در جامعه شناسى كه رشته اى معرفتى و مربوط به هست هاست و به شدت در آن تأكيد مى شود كه بايد (objectivity) را مراعات كنيد و عينيت و (Fact) اجتماعى مورد توجه قرار گيرد ، از احاديث استفاده شود؟
محققى كه اين مسأله را حل نكرده ، چگونه مى خواهد در قرآن و سنت مطالب جامعه شناسانه بيابد. پس اين يك مسأله است كه هدف از پيامبران چيست كه البته ضمن اين ، مسأله رابطه بين دانش و ارزش مطرح مى شود؛ يعنى اين كه آيا ارتباط توليدى منطقى بين اين دو وجود دارد؟ آيا واقعا يك سلسله هست ها داريم كه ما را به بايدها مى رساند يا نه ، اگر هزاران هست كنار هم بگذاريد ، نمى توان به يك بايد هم دست پيدا كرد؛ همان بحثى كه در

صفحه از 156