قصّه آغاز وحي - صفحه 191

مشكل بشريّت تا كنون جز اين نبوده است كه: اولاً، فرمانهاى الهى از عموميّت افتاده و بسيارى از مردم از رهگذر غرور و طغيان و يا انگيزه هاى ديگر، خود را تافته جدا بافته دانسته و در زمين، فساد گسترده اند. ثانياً، علم و دانش و آگاهى هم تعميم پيدا نكرده و احياناً اختصاصى باقى مانده و بسيارى در بستر جهل و بى خبرى، روزگار گذرانده و زمينه ساز سلطه اشرار شده اند. ثالثاً، وقتى كارها رنگ خدايى نگرفت و با نام او شروع نشد و صبغه، هوا و هوس گرفت، پايان خط جز تباهى نخواهد بود.
ابوالفتوح رازى، حديث نزول وحى را از عايشه و عطاء بن يسار و مجاهد، روايت كرده، ليكن اين قصّه در كتابهاى پيش از عصر او مانند تاريخ طبرى و امثال آن، با مضامين متفاوت از خديجه عليهاالسلام، عايشه، جابر بن عبداللّه انصارى، ابوذر غفارى، محمد بن شهاب زهرى، عروة بن زبير، عبداللّه بن زبير، سليمان شيبانى، عبداللّه شدّاد، عبيداللّه بن عمير، اسماعيل بن ابى حكيم، يحيى بن ابى كثير و ابوسلمه و ديگران، روايت شده است.
تفاوت ديگر روايت ابوالفتوح با آنچه ابو جعفر طبرى آورده، در مراد از كلمه «ناموس اكبر» است. در حديث منقول رازى چنين آمده: هنيئاً لك يا محمد انت الناموس الاعظم ، ليكن در گزارش طبرى آمده: «... اين همان ناموس اكبر است كه بر موسى بن عمران نازل مى شده است ۱ و به نظر ما نقل طبرى به جعلى و اسرائيلى بودن قصّه اشعار بيشترى دارد.
چنان كه توضيح خواهيم داد رسالت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله براى خود او و ديگر مؤمنان براساس بينات و معجزات، امرى مسلّم و قطعى بوده است و نياز به تأييد اين و آن و رفع شك و ترديد وجود نداشته است و طرح چنين مطلبى، آن هم از

1.تاريخ طبرى، ج ۱، ص ۵۳۱ .

صفحه از 199