رستمدار فرود آمد، در بالاى دربندك رودبار ده آسياكلوك رودبار، همان خوارجان كه عبداللّه بن حسن عليه السلام را در زمين كربلا شهيد كردند به گرد امام زاده يوسف درآمدند و هفت تير بر بدن مبارك آن معصوم زاده زدند.
امام زاده بناليد و گفت اللّه اكبر بدتيرى بود كه بر من زدند اسم ايشان به بدتيرى بماند تا زمانى كه ملك شاه غازى كه كمينه فرزند يزدجرد شهربانو بود، و او را چهار فرزند بود: ملك اشرف و ملك بهمن و ملك عماد و ملك كيخسرو، بر سلطنت قرار گرفت. بفرمود كه آن طايفه را كه اسم ايشان بدتيرى بود بياوردند بعضى را كشتند و بعضى را بسوختند و بعضى را كه گذاشتند، ده هزار دينار هر ساله جزيه مى دادند و خدمت مى كردند و ايشان خدمت طغرل واهى ـ عليه اللعنه ـ را كرده بودند.
ايضا روايت است كه چون حضرت امام حسين و فرزندان و برادران و برادرزادگان جمله را كشتند، حضرت امام زين العابدين بيمار بود خوارجان به درون خيمه نبوت آمدند و اهل بيت را اسير كردند، نوفل ابن نعمان مى خواست كه حضرت امام زين العابدين را شهيد كند مردى محاسن سفيد، نام وى، حبيب ابن محمد كبيثى كه در ميان لشكر كفار بود فرياد برآورد كه اى بدبخت حرام زاده برادران و ابن عمان او را بكشتيد شرم از خدا و رسول نداريد و اين كودك را مى آزاريد، چنان بلند فرياد كرد كه عمرسعد ـ عليه اللعنه ـ بشنيد بانك بر سپاه زد و گفت: دست از اهل بيت بازداريد و هر چه غارت كرده ايد بازدهيد و امام زين العابدين را ميازاريد.
آن گاه سرهاى مبارك اهل بيت را از تن جدا كردند، هيجده سر بود كه به نيزه كردند و به جانب كوفه بردند، آن گاه عبيداللّه زياد ـ عليه اللعنه ـ بفرمود تا منادى كردند و به زبان تعرض به مردمان كوفه گفتند كه استقبال امام و امامزادگان خود كنيد، شيعيان در خانه سليمان ابن صرد الخزاعى جمع شده بودند و به مصيبت اهل بيت مى گريستند.
وقتى كه سرهاى مبارك ايشان را به كوفه درآوردند شيعيان قصد كردند كه خانه عبيداللّه ابن زياد را خراب كنند چون اين خبر به گوش عبيداللّه ملعون رسيد بفرمود