معركه جدال گرديد، عروس دامنش بگرفت و گفت: اى قاسم چه خيال در سر دارى و مرا در اين دشت بلا به كه مى گذارى و به كجا مى روى قاسم چون اين سخنان از عروس شنيد، آه از نهاد او برآمد و زارزار گريست و گفت كه:
اى عروس من و دختر امام حسينهزار جان من و تو فداى جان حسين
تو شو رضا كه كنم جان خود به قربانشنمانده كس كه دگر جان كند به قربانش
اى دختر عم دامن مرا رها كن و بگذار كه جان خود را نثار او كنم و خون خود را در ميان معركه كارزار بريزم و بدانكه عروسى و دامادى ما و تو به قيامت افتاد.
آه چون عروس اين سخن را از قاسم شنيد آهى از دل پردرد برآورد و به جاى اشك خون از ديده ريخت و زمين بر خود طپيد و آسمان بر خود لرزيد و جگر عالميان سوخت و خواطر جن و انس به غم اندوخت
غبارى بردميد از راه بيدادشبيخون كرد بر نسرين شمشاد
برآمد ابر از درياى اندوهفرو باريد سيلى كوه تا كوه
پس عروس گفت: اى قاسم هرگاه عروسى ما به قيامت افتاده بگوى كه فرداى قيامت تو را كجا يابم و به چه نشان بشناسم؟
قاسم گفت: اى دختر عم مرا در روز محشر در نزد جد و پدرم طلب نما و مرا به اين آستين دريده بشناس، پس دست زد و سر آستين خود را بدريد. و فغان و ناله از سرادقات عترات طاهرات برآمد و فرياد الوداع الوداع و الفراق الفراق از خيمه گاه بلند شد و قاسم روانه ميدان شد و عرصه معركه را به نور جمال خويش منور ساخت.
پس قاسم بر آن قوم بى حيا حمله كرد و به آن خردسالى در يك حمله سى و پنج نفر را به جهنم فرستاد و دربرابر لشكر ابن سعد ايستاد و بعضى خطاب ها به آن شقى نموده تا آن كه يك پسر ازرق شامى لعين، به ميدان آمد كه سر قاسم را به جهت پدرش ببرد، بعد از گيردار، قاسم ضربتى بر آن لعين زد و از اسب درافتاد قاسم از مركب خم شده موى سر او را به دست پيچيده و مركب برانگيخت و او را از زمين ربود و گرد