وجيزه منظوم - صفحه 134

وإن اختلط به كلام الراوي، فتوهم أنه منه، أو نقل مختلفي الإسناد أو المتن بواحد، فمدرج. أو أوهم السماع ممن لم يسمع منه، أوتعدد شيخه بإيراد ما لم يشتهر من ألقابه مثلاً، فمدلس. أو بدل بعض الرواة، أو كل السند بغيره، سهوا، أو للرواج، أو للكساد، فمقلوب. أو صحف في السند أو المتن، فمصحف.
و از پيش خودش چيزي در آن ريخت
اگر راوي سخن را در هم آميخت
مدرج مي شود با آنچه پيوست

که هر کس بشنود گويد حديث است
ز بستانش چه گل هايي که چيده

اگر گويد که از شيخش شنيده
گهي از اين شنيد و گاه از آن

ولي بوده شيوخ او فراوان
و گاهي هم ز ذهن مردمان دور

لقب هاشان گهي پيدا و مشهور
چنين نقلي شود نامش مدلس

سند با شيخ ديگر شد ملبس
تماما يا فقط بخشي از آن را

مبدل کرد اگر او راويان را
و بر مي خيزد از قلبش صد آشوب

روايت مي شود اينگونه مقلوب
نه قصدش حيله يا آهنگ محو است

اگر چه کار او از روي سهو است
رسد شايد به تبديلش به غايات

بسا قصدش بود نشر روايات
اگر چه ظاهرش تبديل نام است

وليکن قلب و تبديلش حرام است
و مقصودي که او دارد فساد است

بسا هم قصدش ايجاد کساد است
به دستش يا سند گردد گرفتار

چو تصحيفي دهد در متن گفتار
شود نام حديث او مصحف

چنان که في المثل کافي شود کف
والراوي: إن وافق في اسمه واسم أبيه آخر، لفظا، فهو: المتفق والمفترق. أو خطا ـ فقط ـ فهو: المؤتلف المختلف. أو في اسمه فقط، والأبوان مؤتلفان، فهو: المتشابه. وإن وافق المروي عنه في السن، أو في الأخذ عن الشئ، فرواية الأقران. أو تقدم عليه في أحدهما، فرواية الأكابر عن الأصاغر. يثبت تعديل الراوي وجرحه بقول واحد، عند الأكثر. ولو اجتمع الجارح والمعدل: فالمشهور تقديم الجارح، والأولى التعويل على ما يثمر غلبة الظن، كالأكثر عددا وورعا وممارسة.
و يابي بابشان را با همان نام

دو راوي را اگر بيني تو همنام
محمد چون که نام هر يکي بود

حروف هر دو تاشان گر يکي بود
پدر بر آن پسر همچون دليل است

يکي زآنها ولي ابن عقيل است
مصغر چون شده مثل رجيل است

ولي آن ديگري بابش عقيل است
تمايز شرط فهم هر حديث است

چنين وضعي تشابه در حديث است
که در يک دوره آنها را خدا داد

اگر راوي بود هم عصر استاد
و جوي هر دو مي آمد ز يک رود

و يا شيخ روايتشان يکي بود
و هر دو بر سر يک سفره مهمان

روايت مي شود از نوع اقران
از او اخذي نکرد اما به او داد

جلو افتاد اگر در سن بر استاد
روات يک روايت از عدول است

به عدل واحدي آيد چو بر دست
و نامش از عدالت مي شود طرح

به گفتش همچنين راوي شود جرح
و تعداد مخالف هست کمتر

چنين رايي بود مبناي اکثر
و داراي کمالات است و فضل است

اگر عادل بگويد عمرو عدل است
ازين جمع و ازين منها چه حاصل

و عدلي گويدت او نيست عادل
بود تقديم جارح قول مشهور

اگر چه جرح و تعديلت شد از دور
چه بهتر تکيه ات بر ظن غالب

اگر هستي حقيقت را تو طالب

صفحه از 135