ماجرای اسلام آوردن نویسنده انیس الاعلام

پرسش :

ماجرای اسلام آوردن نویسنده انیس الاعلام چیست؟



پاسخ :

نويسنده كتاب أنيس الأعلام ، كه يكى از روحانيان مسيحى بوده است ، در آغاز اين كتاب ، با عنوان «سرگذشت پُرآشوب» ، داستانِ مسلمان شدن خود را چنين تعريف مى كند :

مؤلّف اين كتاب و پدرانش ، جد اندر جد ، از قِسّيسان بزرگ نصارا بوده اند و ولادتش در كليسا كَندىِ[۱]اروميّه واقع گرديده است و پيش از مسلمان شدن، در نزد قِسّيسان بزرگ و علما و معلّمان نصارا تحصيل نموده كه از آن جمله اند: رآبّىْ يوحنّاىْ بكير و قسّيسْ يوحنّاى جان و رآبّى عاژ و غير ايشان از معلّمان فرقه پروتستان و امّا از معلّمان فرقه كاتوليك : رآبّى تالو و قسّيس كوركز و غير ايشان از معلّمان و تاركان دنيا كه در دوازده سالگى از تحصيل علم تورات و انجيل و ساير علوم نصرانيّت فارغ التّحصيل شده ، از لحاظ علمى به مرتبه قسّيسيت رسيدم و در اواخر ايّام تحصيل ، بعد از دوازده سالگى ، خواستم عقايد ملل و مذاهب مختلف نصارا را تحصيل نموده باشم . بعد از تجسّس بسيار و زحمات فوق العاده و مسافرت هاى بسيار ، خدمت يكى از قسّيسان بزرگ (بلكه مَطران والامقام) از فرقه كاتوليك رسيدم كه بسيار صاحب قدر و منزلت و شأن و مرتبت بود و در مراتب علم و زهد و تقوا در ميان اهل ملّت خود ، اشتهار تمام داشت و فرقه كاتوليك از دور و نزديك ، از ملوك و سلاطين و اعيان و اشراف و رعيّت ، سؤالات دينى خود را از او مى نمودند و به مصاحبت سؤالات ، هداياى نفيس بسيار از نقد و جنس ، براى قسّيس يادشده ارسال مى داشتند و در تبرّك از او و قبولى هدايايشان توسّط او رغبت مى كردند و از اين جهت ، تشرّف مى نمودند . من ، اصول و عقايد ملل و مذاهب مختلف نصرانيّت و احكام فروع ايشان را از محضر او استفاده مى نمودم و غير از حقير ، شاگردان بسيار ديگر نيز داشت . هر روز در مجلس درس او نزديك به چهار صد و يا پانصد نفر حضور به هم مى رسانيدند و از دختران كليسا ـ كه تاركِ دنيا بودند و نذر عدم تزويج نموده و در كليسا معتكف بودند ـ نيز جَمعيّت كثيرى در مجلس درس ، ازدحام مى نمودند كه اينها را به اصطلاح نصارا «ربّانتا» مى گويند .

ليكن از ميان جميع تلامذه ، با اين حقير ، الفت و محبّت مخصوصى داشتند و مفاتيح مسكن و خزاين مأكل و مشرب خود را به حقير سپرده بودند و استثنا نكرده بود ، مگر مفتاح خانه كوچكى را كه به منزله صندوق خانه بود و حقير ، خيال مى نمودم كه آن جا خزانه اموال قسّيس است و از اين جهت ، با خود مى گفتم : قسّيس ، از اهل دنياست و پيش خود مى گفتم : ترك الدنيا للدنيا ،[۲]واظهار زهدش به جهت تحصيل زخاريف و زينت هاى ظاهرى دنياست . پس مدّتى در ملازمت قسّيس به نحو مذكور ، مشغول تحصيل عقايد مختلفه ملل و مذاهب نصارا بوديم تا اين كه سنّ حقير به هفده و هجده رسيد .

در اين بين ، روزى قسّيس را عارضه اى روى داد و مريض شد و از مجلس درس ، تخلّف نمود . به حقير گفت : اى فرزند روحانى! تلامذه را بگوى كه من ، امروز ، حالت تدريس ندارم .

فارْقَليطا

حقير از نزد قِسّيس، بيرون آمدم و ديدم تلامذه ، مذاكره مسائل علوم مى نمايند. بالمآل ، صحبت ايشان منتهى شد به معنى لفظ «فارْقَليطا» در سريانى و «پيركلوطوس» در يونانى كه يوحنّا ، صاحب انجيل چهارم ، آمدن او را در باب ۱۴ و ۱۵ و ۱۶ از جناب عيسى عليه السلام نقل نموده است كه آن جناب فرمودند : «بعد از من ، فارقليطا خواهد آمد».

پس گفتگوى ايشان در اين باب ، بزرگ شد و جدال ايشان به طول انجاميد. صداها بلند و خشن شد و هر كسى در اين باب ، رأى على حده داشت و بدون تحصيل فايده از اين مسئله ، منصرف گرديده، متفرّق گشتند. پس حقير نيز نزد قسّيس مراجعت نمودم. قسّيس گفت: اى فرزند روحانى! امروز در غيبت من ، چه مباحثه و گفتگو مى داشتند . حقير ، اختلاف قوم را در معناى لفظ فارقليطا از براى او تقرير و بيان نمودم و اقوال هر يك از تلامذه را در اين باب ، شرح دادم . از من پرسيد كه : قول شما در اين باب چه بود؟ حقير گفتم : مختار فلان مفسّر و قاضى را اختيار كردم . قسّيس گفت : تقصير نكرده اى ؛ ليكن حقّ واقع ، خلاف همه اين اقوال است؛ زيرا كه معنا و تفسير اين اسم شريف را در اين زمان به نحو حقيقت ، نمى دانند ، مگر راسخان در علم ، و از آنها نيز اندك!

پس حقير ، خود را به قدم هاى شيخ مدرّس انداخته و گفتم : اى پدر روحانى! تو از همه كس بهتر مى دانى كه اين حقير از بدايت عمر تاكنون ، در تحصيل علم، كمال انقطاع و سعى را دارم و كمال تعصّب و تديّن را در نصرانيّت دارم و بجز در اوقات صلات و وعظ ، تعطيلى از تحصيل و مطالعه ندارم . پس چه مى شود اگر شما احسانى نماييد و معنى اين اسم شريف را بيان فرماييد؟

شيخ مدرّس ، به شدّت گريست . بعد گفت : اى فرزند روحانى! واللّه تو اعزّ ناسى در نزد من و من ، هيچ چيز را از شما مضايقه ندارم و اگر چه در تحصيل معناى اين اسم شريف ، فايده بزرگى است ؛ وليكن به مجرّد انتشار معناى اين اسم ، متابعان مسيح ، من و تو را خواهند كُشت ، مگر اين كه عهد نمايى در حال حيات و ممات من ، اين معنا را اظهار نكنى ، يعنى اسم مرا نبرى ؛ زيرا كه موجب صدمه كلّى است ، در حال حيات از براى من ، و بعد از مَمات ، از براى اقارب و تابعان من ، و دور نيست كه اگر بدانند اين معنا از من بروز كرده است ، قبر مرا بشكافند و مرا آتش بزنند .

پس اين حقير ، قسم ياد نمودم كه واللّه العلىّ العظيم ، به خداى قاهر، غالب، مُهلك، مُدرِك، مُنتقم، و به حقّ انجيل و عيسى و مريم و به حقّ تمامى انبيا و صلحا و به حقّ جميع كتاب هاى مُنزَله از جانب خدا و به حقّ قدّيسين و قدّيسات ، من ، هرگز افشاى راز شما نخواهم كرد ، نه در حال حيات و نه بعد از ممات . پس از اطمينان، گفت : اى فرزند روحانى! اين اسم از اسماى مباركه پيغمبر مسلمين است ؛ يعنى به معنى احمد و محمّد است .[۳]پس مفتاح آن خانه كوچك سابق الذكر را به من داد و گفت : درِ فلان صندوق را باز كن و فلان و فلان كتاب را نزد من بياور.

حقير ، چنين كردم و كتاب ها را نزد ايشان آوردم. اين دو كتاب به خطّ يونانى و سُريانى ، قبل از ظهور حضرت ختمى مرتبت ، با قلم بر پوست نوشته شده بود و در كتابين مذكورين ، لفظ «فارقليطا» را به معناى احمد و محمّد ، ترجمه نموده بودند!

بعد گفت : اى فرزند روحانى! بدان كه علما و مفسّرين و مترجمين مسيحيّه ، قبل از ظهور حضرت محمّد صلى الله عليه و آله اختلافى نداشتند كه به معناى احمد و محمّد است. بعد از ظهور آن جناب ، قسّيسين و خلفا، تمامى تفاسير و كتب لغت و ترجمه ها را از براى بقاى رياست خود و تحصيل اموال و جلب منفعت دنيويّه ، و عناد و حسد و ساير اغراض نفسانيّه ، تحريف و خراب نمودند و معنى ديگر از براى اين اسم شريف ، اختراع نمودند كه آن معنى ، اصلاً و قطعا مقصودِ صاحب انجيل نبوده و نيست . از سبك و ترتيب آياتى كه در اين انجيل موجوده حاليّه است ، اين معنا در كمال سهولت و آسانى معلوم مى گردد كه وكالت و شفاعت و تعزّى و تسلّى ، منظور صاحب انجيل شريف نبوده و روحِ نازل در يوم الدار[۴]نيز منظور نبوده ؛ زيرا كه جناب عيسى عليه السلام آمدن فارقليطا را مشروط و مقيّد مى نمايد به رفتن خود و مى فرمايد : تا من نروم ، فارقليطا نخواهد آمد ؛[۵]زيرا كه اجتماع دو نبى مستقل صاحب شريعت عامّه در زمان واحد ، جايز نيست! به خلاف روح نازل در يوم الدار كه مقصود از آن ، روح القُدُس است كه او با بودن جناب عيسى و حواريّون، از براى آن جناب و حواريّون ، نازل شده بود .

مگر فراموش كرده قول صاحب انجيل اوّل[۶]را در باب سوم از انجيل خود كه مى گويد : «همان كه عيسى عليه السلام بعد از تعميد يافتن از يحياى تعميد دهنده ، از نهر اُردن بيرون آمد؛ روح القُدُس در صورت كبوتر بر آن جناب نازل شد» (متّى: باب ۳، آيه ۱۶). و همچنين با بودن خود جناب عيسى ، روح از براى دوازده شاگرد[۷]نازل شده بود ، چنانچه صاحب انجيل اوّل درباب دهم از انجيل خود ، تصريح نموده است كه جناب عيسى عليه السلام در هنگامى كه دوازده شاگرد را به بلاد اسرائيليه مى فرستاد ، ايشان را بر اخراج ارواح پليده و شفا دادن هر مرضى و رنجى قوّت داد .[۸]مقصود از اين قوّه، قوّه روحانى است ، نه قوّه جسمانى ؛ زيرا كه از قوّه جسمانى، اين كارها صورت نمى بندد و قوّه روحانى ، عبارت از تأييد روح القُدُس است و در آيه ۲۰ از باب مذكور ، جناب عيسى ، خطاب به دوازده شاگرد مى فرمايد : «زيرا گوينده شما نيستيد ؛ بلكه روح پدر شما در شما گوياست» و مقصود از روح پدر شما ، همان روح القُدُس است ، و همچنين ، صاحب انجيل سِيّم[۹]تصريح مى نمايد در باب نهم از انجيل خود : «پس دوازده شاگرد خود را طلبيده ، به ايشان ، قدرت و اقتدار بر جميع ديوها و شفا دادن امراض ، عطا فرمود».

و همچنين صاحب انجيل سوم در باب دهم گويد : «درباره آن هفتاد شاگردى كه جناب عيسى آنها را جفت جفت فرستاد ، ايشان ، مؤيَّد به روح القُدُس بودند» و در آيه ۱۷ مى فرمايد : «آن هفتاد نفر با خرّمى برگشتند و گفتند : اى خداوند! ديوها هم به اسم تو اطاعت ما مى كنند» .

پس نزول روح، مشروط به رفتن مسيح نبود . اگر منظور و مقصود از فارْقَليطا روح القدس بود ، اين كلام از جناب مسيح ، غلط و فضول و لغو خواهد بود . شأن مرد حكيم نيست كه به كلام لغو و فضول، تكلّم نمايد تا چه رسد به نبىّ صاحب الشأن و رفيع المنزله ، مانند : جناب عيسى . پس منظور و مقصودى از لفظ فارقليطا نيست ، مگر احمد و محمّد ، و معنى اين لفظ نيز همين است و بس .

حقير گفتم : شما در باب دين نصارا چه مى گوييد؟

گفت : اى فرزند روحانى! دين نصارا منسوخ است ، به سبب ظهور شرع شريف حضرت محمّد صلى الله عليه و آله . و اين لفظ را سه مرتبه تكرار نمود . من گفتم : در اين زمان ، طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدّى اِلى اللّه كدام است؟

گفت : طريقه نجات و صراط مستقيم مؤدّى اِلى اللّه ، منحصر است در متابعت محمّد صلى الله عليه و آله !

گفتم : آيا متابعين آن جناب، از اهل نجات اند؟

گفت : آرى واللّه ، آرى واللّه ، آرى واللّه !

چرا اسلام را نمى پذيريد؟!

پس گفتم : مانع شما از دخول در دين اسلام و متابعتِ سيّد الأنام ، چه چيز است؟ و حال آن كه شما فضيلت دين اسلام را مى دانيد و متابعت حضرت ختمى مرتبت را طريقة النجاة والصراط المستقيم المؤدّى إلى اللّه مى خوانيد .

گفت : اى فرزند روحانى من! بر حقيقت دين اسلام و فضيلت آن ، برخوردار نگرديدم ، مگر بعد از كِبَر سن و اواخر عمر و البته در باطن ، من مسلمانم ؛ وليكن به حسب ظاهر ، نمى توانم اين رياست و بزرگى را ترك نمايم . عزّت و اقتدار مرا در ميان نصارا مى بينى . اگر فى الجمله ، ميلى از من به دين اسلام بفهمند ، مرا خواهند كُشت و بر فرض اين كه از دست ايشان ، فرارا نجات يافتم ، سلاطين مسيحيّت ، مرا از سلاطين اسلام خواهند خواست . به عنوان اين كه خزاين كليسا در دست من بوده است و خيانتى در آنها كرده ام و يا چيزى از آنها بُرده ام و خورده ام و بخشيده ام . مشكل مى دانم كه سلاطين و بزرگان اسلام ، از من نگهدارى كنند و بعد از همه اينها فرضا رفتم ميان اهل اسلام و گفتم : من مسلمانم ، خواهند گفت : خوشا به حالت! جان خود را از آتش جهنّم نجات داده اى . بر ما منّت مگذار ؛ زيرا كه به دخول در دين حق و مذهب هُدا ، خود را از عذاب خدا خلاص نموده اى! اى فرزند روحانى! «خوشا به حالت» از براى من ، نان و آب نخواهد بود .

پس اين پيرمرد در ميان مسلمانان كه عالم به لغت ايشان نيز نيست ، در كمال فقر و پريشانى و مسكنت و فلاكت و بدگذرانى ، عيش خواهد نمود. حقّ مرا نخواهند شناخت و حرمت مرا نگاه نخواهند داشت و از گرسنگى در ميان ايشان ، خواهم مُرد و در خرابه ها و ويرانه ها رَخت از دنيا خواهم بُرد! خيلى كسانى را به چشم خود ديده ام كه رفته اند و داخل دين اسلام گرديده اند و اهل اسلام از ايشان ، نگاهدارى نكرده ، مرتد گشته و از دين اسلام ، دو باره به دين خود ، مراجعت كرده اند و خَسِرَ الدنيا والآخره شده اند! من هم از همين مى ترسم كه طاقت شدايد و مصائب دنيا را نداشته باشم . آن وقت ، نه دنيا دارم و نه آخرت! و من بحمدللّه در باطن از متابعان محمّد صلى الله عليه و آله هستم .

پس ، شيخ مدرّس ، گريه كردند و حقير هم گريستم. بعد از گريه بسيار گفتم : اى پدر روحانى! آيا مرا امر مى كنى كه داخل دين اسلام بشوم؟

گفت : اگر آخرت و نجات مى خواهى ، البته بايد دين حق را قبول نمايى و چون جوانى، دور نيست كه خدا اسباب دنيويّه را هم از براى تو فراهم آورد و از گرسنگى نميرى و من ، هميشه تو را دعا مى كنم در روز قيامت ، شاهد من باشى كه من ، در باطن ، مسلمان و از تابعان خير الأنامم و اغلب قسّيسين، در باطن ، حالت مرا دارند ، مانند منِ بدبخت ، نمى توانند ظاهرا دست از رياست دنيويّه بردارند ؛ و الاّ هيچ شك و شبهه نيست در اين كه امروز در روى زمين ، دين اسلام ، دين خداست .

چون اين حقير دو كتاب سابق الذّكر را ديدم و اين تقريرات را از شيخ مدرّس شنيدم ، نور هدايت و محبّت حضرت خاتم الأنبيا صلى الله عليه و آله به طورى بر من غالب و قاهر گرديد كه دنيا و ما فيها در نظر من ، مانند جيفه مُردار گرديد. محبّت رياست پنج روزه دنيا و اقارب و وطن ، پاپيچم نشد ، از همه قطع نظر نموده ، همان ساعت ، شيخ مدرّس را وداع كردم. شيخ مدرّس ، به التماس، مبلغى به عنوان هديه به من بخشيدند كه مخارج سفر من باشد . مبلغ مزبور را از شيخ، قبول كرده ، عازم سفر آخرت گرديدم .

پذيرش اسلام

چيزى همراه نياوردم ، مگر دو سه جلد كتاب . هر چه داشتم از كتاب خانه و غيره ، همه را ترك نموده ، بعد از زحمات بسيار ، نيمه شبى وارد بلده اروميّه[۱۰]. شدم در همان شب ، رفتم درب خانه حسن آقاى مجتهد مرحوم مغفور . بعد از اين كه مستحضر شدند كه مسلمان آمده ام ، از ملاقات حقير ، خيلى مسرور و خوش حال گرديدند و از حضور ايشان ، خواهش نمودم كه كلمه طيّبه و ضروريّات دين اسلام را به من القا و تعليم نمايند و همه را به حقير، القا و تعليم نمودند و به خطّ سريانى نوشتم كه فراموشم نشود و هم مستدعى شدم كه اسلام مرا به كسى اظهار ننمايند كه مبادا اقارب و مسيحييّن بشنوند و مرا اذيّت كنند و يا اين كه وسواس نمايند . بعد ، شبانه به حمّام رفته ، غسل توبه از شرك و كفر نمودم . بعد از بيرون آمدن از حمّام ، مجدّدا كلمه اسلام را بر زبان جارى نموده ، ظاهرا و باطنا ، داخل دين حق گرديدم .[۱۱]


[۱]نام روستايى است در آذربايجان غربى . تفصيل آن را در سر آغاز كتاب فارسى أنيس الأعلام فى نصرة الإسلام ، مطالعه فرماييد .

[۲]به خاطر رسيدن به دنيا ، چشم از دنيا پوشيده است .

[۳]بشارت هاى بسيارى از ظهور پيامبر اسلام در كتاب هاى عهدين (تورات و انجيل) بوده است و به تصريح قرآن مجيد ، موسى و عيسى عليهماالسلام در تورات و انجيل ، از آمدن او خبر داده اند و حتّى نام او هم تصريح شده است : «عيسى پسر مريم گفت : اى بنى اسرائيل! من فرستاده خدا به سوى شما هستم. به توراتى كه پيش از من آمده ، گواهى مى دهم و از آمدن پيامبرى كه بعد از من خواهد آمد ، بشارت مى دهم و اسم او احمد است» (صف : آيه ۶) و «و آنان كه از فرستاده ما پيامبر امّى پيروى مى كنند و او را در تورات و انجيل ، نوشته مى بينند» (اعراف : آيه ۱۵۷) .

ايمان آوردن يهوديان و نصرانيان بى شمار در زمان خود پيامبر اسلام و بعد از رحلتش ، دليل روشنى است كه درصدر اسلام از اين بشارت ها در كتاب هاى عهدين ، بسيار بوده است ؛ وگرنه كافى بود كه يهود و نصارا به پيامبر اسلام بگويند : تو مى گويى موسى و عيسى به آمدن من ، بشارت داده اند ، حال آن كه چنين مطلبى در تورات و انجيل به چشم نمى خورد . در عوض ، اعتراف كرده ، دسته دسته اسلام آوردند، در حالى كه ديگران بعدها آن را تغيير داده اند و كتاب هاى آسمانى عهدين را دست خورده و تحريف يافته كرده و «سخنان را از موقعيت خود، تغيير مى دهند» (سوره مائده : آيه ۱۶) .

از اين رو ، انجيل و تورات كنونى ، آن ارزش آسمانى خود را از دست داده اند و مسلمانان به چشم كتاب آسمانى به آنها نگاه نمى كنند و آنها را دليل و حجّت نمى دانند ؛ امّا بدان جهت كه معلوم شود با وجود تغييرات و تحريفات ، باز هم جامعه كليسا نتوانسته بشارت هاى ظهور اسلام را به طور كلّى از كتاب هاى عهدين حذف كند ، به بيان شواهد زير مى پردازيم :

اَنّى هُمزِمِلىِ عَمُو خُوْن كَتْ لِكْسِلَوْخُوْن يِوْن اِينَ هَوْ پارقَليطا رُو خارِقُدْسَ هَوْبِتْ شادِرْبَبِّى بِشَمّى هَوْبِتْ مَلِپْ لُوخُونْ كُلْ مِنْدِىْ وَهَوْبِتْ مَتْخِرَوخُونْ كُلْ مِنْدِى دِمرِوْنِ الوَخُونْ (انجيل يوحنّا ۱۴ : ۲۵ تا ۲۷) .

It is the Word of the Father who sent me. I have told you all this while I am still here with you, but your Advocate, the Holy Spirit whom the Father will send in my name, will teach you every thing, and will call to mind all that I have told you.

ترجمه صحيح: اين حرف ها را با شما گفته ام ، وقتى كه با شما بودم ؛ ليكن فارقليطاى روح حق ، نصيحت كننده است و شما را به سوى حق مى خواند كه پدر، او را به اسم من مى فرستد (مرا تصديق مى كند) و هر چيز را به شما ياد خواهد داد و هر آنچه را كه گفته ام ، به ياد شما خواهد آورد .

متن انجيل امروزى : اين سخنان را به شما گفتم ، وقتى كه با شما بودم ؛ ليكن تسلّى دهنده ، يعنى روح القدس كه پدر، او را به اسم من مى فرستد ، او همه چيز را به شما تعليم خواهد داد و آنچه به شما گفتم به ياد شما خواهد آورد .

وَاَنَابِتْ طالْبِنْ مِنْ بَبى وَخِينَ پارْقَليِطا بِتْ يَبِل لُوخُون دَپِئشْ عَمُو خُون هَل اَبد . (انجيل يوحنا ۱۴ : ۱۶)

I will ask the Father and he will give you another to be your Advocate, who will be with you for ever.

ترجمه صحيح: و من از پدر مى خواهم كه پارقليطا را به سوى شما بفرستد تا هميشه با شما باشد.

متن انجيل امروزى : و من از پدر سؤال مى كنم و تسلّى دهنده ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما بماند.

اِيْنَ اِيْمَنْ دِاَتِى پارَقَليطا هَوْدِ اَنَا شادُورِونْ لِكِسلَوْخُونْ مِنْ لِكِسْ بَبى... (انجيل يوحنّا ۱۵ : ۲۶)

But when your Advocate has come whom I will send you from the Father.

ترجمه صحيح: هنگامى كه فارقيطا آمد كه او را از سوى پدر نزد شما مى فرستم.

متن انجيل امروزى : ليكن چون تسلّى دهنده كه او را از جانب پدر نزد شما مى فرستم ، آيد ، يعنى روح راستى كه از پدر صادر مى گردد.

اِلا اِينَ شِرَ رَامَرْنَلُوخُونْ رَيِقَخْ لُوخُونْ دِاْيِنَ اَزِلْ اِنْ يَرايْنَ لا اَذِلْنَ پارَقَليطا لا اَتِى لَوِتْخُونْ اِينْ دِيْن اَزِلْ اِشاذِرىْ لَوتْخُونْ (انجيل يوحنّا ۱۶:۷) .

I tell you the truth: it is for your good that I am Leaving you. If I do not go, your Advocate will not come, whereas if I go. I will send him to you.

ترجمه صحيح : من به شما راست مى گويم كه رفتن من براى شما مفيد است ؛ چه اگر نروم ، فارقليطا نزد شما نخواهد آمد ؛ و امّا اگر بروم ، او را نزد شما مى فرستم .

متن انجيل امروزى : من به شما راست مى گويم كه رفتن من براى شما مفيد است ، زيرا اگر نروم ، تسلّى دهنده نزد شما نخواهد آمد ؛ امّا اگر بروم ، او را نزد شما مى فرستم .

***

آيات ياد شده ، بشارت از آمدن شخصى است به نام پارقليطا كه بعد از مسيح بايد بيايد . نصارا هم منتظر آمدن او بودند . دليل روشن و شاهد زنده ، ادّعاى گروهى از مسيحيان است كه مى گويند پارقليطاى موعود انجيل هستند.

مدّعيان پارقليطا و منتظران آن

ويليام ماير، مورّخ مسيحى ، در فصل دوم از باب سوم كتاب لب التاريخ كه در سال ۱۸۴۸ به چاپ رسيد ، مى نويسد : «بعضى گفته اند كه مِنتس، مدّعى گرديد كه : من ، فارقليطا هستم ، يعنى روح القدس ، و چون مرد پرهيزگار و شديد الرياضه اى بود ، مردم پذيرفتند و رسالت او را با ايمان بسيار ، قبول كردند». تعبير «يعنى روح القدس» از تفسيرهايى است كه مورّخ، اضافه كرده است . منتس كه مردى مرتاض بود ، به سال ۱۷۷م ، در آسياى صغير ادّعا كرد كه : من ، همان فارقليطا هستم كه مسيح از آمدن آن ، خبر داده است .

و نيز مى گويد : «يهود و نصارا در زمان محمّد، به انتظار پيغمبر موعودِ پارقليطا بودند و از اين زمينه مساعد ، نفع عظيم براى محمّد حاصل شد و گفت : من ، همان پارقليطاى موعود انجيل هستم .

نجاشى مسيحى ، پادشاه حبشه ، در جواب نامه محمّد، گفت : اين ، همان پيغمبرِ موعود است كه اهل كتاب در انتظارش بوده اند .

قيصر روم نيز در نامه اش به محمّد نوشت : مى دانستم كه بعد از عيسى عليه السلام پيغمبرى مبعوث خواهد شد ؛ ولى گمان نمى بردم كه از ميان اعراب برخيزد ، بلكه مى پنداشتم كه از شامات ظهور خواهد كرد» .

در ميان مسيحيان ، مدّعيان چندى پيدا شدند و ادّعاى نور جديد و الهام كردند ، از جمله هرماس از اهل روم و بعدها در ايران از ميان مسيحيان ايرانى نژاد كه چند كرور مسيحى بودند، مانى نقّاش ، نصرانيّت اختيار كرد و به جايى رسيد كه او را «رئيس القسّيسين» ناميدند . با بت پرستان و يهود ، مباحثاتى نمود ؛ ولى بعدها مذهب جديدى همچو عقيده زردشت اختراع كرد و خود را «فارقليط موعود» ناميد . ر.ك : نزاعى مزگانى ، جمال الدين مسيحى : ص۲۵۲، چاپ انتشارات نور جهان (افست از چاپ ۱۹۳۰م ) ؛ تاريخ كليسا، ميلر ، لايپزيگ (آلمان) : انتشارات آوگوست پرس، ۱۹۳۱م .

اين بود قسمتى از شواهد اين كه يهود و نصارا در انتظار پيغمبر موعودى بودند ؛ بلكه آن را پارقليطا مى ناميدند .

پارقليطا

كلمه پارقليطا ، سُريانى است كه از اصل يونانى پريقليطوس (به معناى بسيار ستوده و پسنديده) مشتق شده و عربى آن ، محمّد يا احمد مى شود ؛ ولى مترجمان در انجيلهايى كه بعد از اسلام ترجمه شده اند كلمه پارقليطا را مشتق از كلمه «پاراقليطوس» دانسته اند كه به معناى تسلّى دهنده است و در انجيلهاى فارسى كنونى ، به جاى پارقليطا ، كلمه «تسلّى دهنده» را به كار برده اند!

اگر از اشتقاق كلمه پارقليطا از اصل پريقليطوس ، صرف نظر كنيم و چشم روى هم گذاشته ، معنى آن را كه «پسنديده» است ، نديده بگيريم و آن را مشتق از پاراقليطوس فرض كنيم و به «تسلّى دهنده» ترجمه نماييم ، باز از آمدن پيغمبرى خبر مى دهد كه بشير و نذير است .

در كتب عهدين، هر جا كلمه «تسلّى دهنده» ترجمه شده ، قسّيسين به «روح راستى» يا «روح القدس» تفسير كرده اند . در ذيل آيه ۱۶ از باب ۱۴ بعد از كلمه تسلّى دهنده آمده است : يعنى روح راستى كه جهان ، نمى تواند او را قبول كند. در آيه ۲۶ از همين باب ، حضرت عيسى عليه السلام خطاب به حواريان مى گويد : «اين سخنان را به شما گفتم ، وقتى كه با شما بودم ؛ ليكن تسلّى دهنده [و فورا تفسير مى كند] ، يعنى روح القدس كه پدر ، او را به اسم من مى فرستد . . .» . باز در آيه ۲۶ از باب ۱۵ همين انجيل، «تسلّى دهنده» به «روح راستى كه از پدر صادر مى گردد» ، تفسير شده است .

مى بينيم كه با تفسير تسلّى دهنده به روح راستى يا روح القدس ، خواسته اند ذهن مردم را از حقيقت ، دور نگه دارند . آرى ، قسّيسين ، هميشه خواسته اند به بشارت از آمدن احمد و محمود و يا تسلّى دهنده ، پرده بكشند و با اين تفسير ، اذهان جامعه مسيحيت را از حق ، منحرف سازند و چنين وانمود كنند كه مقصود از تسلّى دهنده ، همين روح است كه آنان ، هميشه خواهان آن بودند و هستند ، به طورى كه در جاهاى بسيارى از انجيل ها، شاگردان از يسوع عليه السلام مى خواهند كه آنان را به روح القدس ، پُر كند و او هم وعده مى دهد كه در شما ، روح راستى ايجاد خواهم كرد كه شما به قوّه همين روح ، بتوانيد ارواح پليد را از خود ، دور سازيد .

روح القدس ، كى ظاهر مى شود؟

با در نظر گرفتن آيات يادشده و تفسيرى كه قسّيسين از تسلّى دهنده كرده اند ، اين سؤال پيش مى آيد كه : حيات خدايى اى كه به عقيده مسيحيان، مجسّم شده و به صورت روح القدس در آمده ، اگر بعد از مرگ عيسى عليه السلام عطا خواهد شد (همچنان كه به عقيده مسيحيان ، آيه ۱۷ باب ۱۶ انجيل يوحنا به همين معنا ناظر است) ، پس روحى كه عيسى عليه السلام را به بيابان برد تا ابليس، او را تجربه كند (انجيل متى : باب چهارم) كه بود؟ آيا اقنوم اوّل ، يعنى ذات پروردگار ، تا آن وقت ، بى روح بود؟!

با توجّه به اين كه انجيل مى گويد : «شاگردان عيسى عليه السلام به او گفتند تو ما را با روح القدس ، پر كرده اى» ، جاى پرسش بوده كه شاگردان از عيسى عليه السلام بپرسند : تو خودت روحى و ما را از روح القدس ، پُر كرده اى و ما به قوّت روح القدس ، به اخراج ارواح پليد، قدرت يافته ايم . پس اين روح كه ما را به آمدن آن وعده مى دهى ، چيست؟ و اين كه پيش از وقت ، ما را به ايمان آوردن به او توصيه مى كنى ، چه معنا دارد؟! عجب است كه به عيسى عليه السلام نگفتند : اگر ما از روح القدس پُر نشده ايم و به او ايمان نياورده ايم ، پس چرا كليد درِ ملكوت گرديده ايم؟!

و اگر مقصود از روح القدس ، فرشته اى است كه حامل وحى و پيام آسمانى و واسطه بين خدا و پيامبر بوده و هميشه وحى انبيا را او مى آورَد و آمدن آن روح القدس ، بستگى به رفتن عيسى عليه السلام دارد و با وجود مسيح عليه السلام محال است كه بيايد ، پس پيغمبر بودن آن بزرگوار نيز محال خواهد بود!

عذر بدتر از گناه

پاپاس فندر ، قسّيس آلمانى ، در ميزان الحق (ص ۱۸۹) مى گويد : مقصود از نزول روح القدس ـ كه مسيح عليه السلام به حواريان وعده داده ـ نزول وى نيست تا گفته شود روح القدس با او ملازم بود؛ بلكه منظور ، نزول خاصّى است كه قبل از حواريان به آن قوّت و كمال بر احدى از انبياى گذشته ، نازل نگشته است . بر اين اساس ، مقام نبوّت حواريان نيز از عموم پيغمبرانِ گذشته ، برتر و كامل تر بوده و حتّى از خود عيسى عليه السلام نيز مقام ارجمندترى دارند!

چه احتياجى به روح القدس داريم؟

باز جاى سؤال باقى است كه شاگردان به حضرت عيسى عليه السلام بگويند تو كه پسر خدايى ، بلكه تو خود خدايى هستى كه به اين لباس جسمى و بشرى نمودار گشته اى تا بندگان خويش را قرين مهر و محبّت و مقرون لطف و عنايت فرمايى ، پس چرا بندگان خود را بيشتر مقرون الطاف و عنايات پروردگارى نمى سازى و آنان را به جميع راستى ها هدايت نمى كنى ؛ بلكه اين لطف و محبّت را به عهده روح القدس واگذار مى كنى ، در صورتى كه روح القدس را تو خود ، خواهى فرستاد تا هميشه در ميان ما باشد؟!

اين نيست ، مگر بشارت صريح از آمدن پيغمبرى كه دين عيسى عليه السلام را با زيادتىِ قابل توجّه و اعتنا مى آورد؛ زيرا مسيح عليه السلام فرمود : همه چيز را به شما خواهد داد و آنچه را به شما گفته ام (مسيحيت حقيقى) به ياد شما خواهد آورد (انجيل يوحنّا: باب ۱۴ آيه ۱۵) و شواهد بسيار ديگر.

[۴]مقصود از آن ، روز پنطيكاست . معروف است كه به عقيده مسيحيان ، در آن روز ، روح القدس به شدّت هر چه تمام تر مانند وزش بادى به حواريان نازل شده و فارقليطاى موعود را هم به همان روز ، تفسير كرده اند (اعمال رسولان باب ۲ : ۱ - ۱۲) .

[۵]انجيل يوحنّا باب ۱۶ : ۷ .

[۶]مقصود از انجيل اول ، همان انجيل متّى است كه در باب سوم ، داستان تعميد دادن يحيى عليه السلام تمام يهوديه و فريسيان و صدوقيان را نقل مى كند و در آخر آيه ۱۶ تعميد عيسى عليه السلام را بيان مى كند و در آيه ۱۷ مى گويد : «امّا عيسى چون تعميد يافت ، فورا از آب برآمد كه در ساعت ، آسمان بر وى گشاده شد و روح خدا را ديد كه مثل كبوترى نزول كرده ، بر وى مى آيد».

امّا خود تعميد، يكى از آيين هاى هفتگانه مقدّس كليسا و از جمله فرايض بزرگ مسيحيت به شمار مى آيد ، و آن ، دو نوع غسل است :

۱ . تعميد اموات ،

۲ . تعميد مقدّس ، كه با تشريفات مخصوص از طرف كليسا با حضور كشيش بزرگ و خواندن ادعيه خاص با آبى كه به اسم «تثليث الوحده» مقدّس شده ، درباره كسى كه مى خواهد وارد جامعه مسيحى بشود ، انجام مى گيرد تا شخص تعميد يافته از نجاست و ناپاكى، طهارت يابد و در خاتمه مراسم، كليساى پروتستان مى گويد : «خداوند ، گناهان تو را ببخشد !»؛ ولى كليساى كاتوليك مى گويد : «گناهان تو را بخشيدم» .

تعميد در عهد جديد ، به مانند ختنه در عهد عتيق ، نسبت شخص را با كليساى مسيح عليه السلام معيّن مى كند. بسيارى از مسيحيان معتقدند كه تعميد اطفال مؤمنان ، واجب است و كاتوليك ها مى گويند : اگر طفلى قبل از تعميد بميرد ، از سعادت اخروى محروم خواهد بود (تاريخ اصلاحات كليسا : ص ۶۰) و اين عقيده با تصريح انجيل متّى درباره بچّه هاى تعميد نيافته ، تضاد دارد : «بچّه هاى كوچك را بگذاريد و از آمدن نزد من (عيسى) ايشان را منع نكنيد ؛ زيرا ملكوت آسمان ، از مثل اينهاست» (انجيل متّى : باب ۱۹، آيه ۱۴) .

جمال الدين مسيحى در نزاعى مزگانى : (ص ۴۷) مى گويد : «براى ورود به كليساى حقيقى ، غسل تعميد كافى نيست ؛ بلكه غسل روح القدس لازم است» .

نصرانى ها براى تعميد در آب رود اردن ، ارزش بيشترى قائل اند، چون متّى مى گويد : يحيى ، تعميد دهنده مسيح را در آن جا تعميد داد (انجيل متّى : ۳ : ۱۵)

علاّمه يحيى نورى مى گويد : محقّقان عقيده دارند كه مسيحيان ، اين سنت را از آيين هندو گرفته اند (اسلام و عقايد و آراء بشرى : ص۴۶۴) .

[۷]شاگردان دوازده گانه عيسى عليه السلام به عقيده مسيحيان عبارت اند از : ۱ . شمعون ، معروف به پطرس، ۲ . اندرياس ، برادر شمعون ، ۳ . يعقوب ، پسر زبدى ، ۴ . يوحنّا ، برادر يعقوب ، ۵ . فيليپس ، ۶ . برتولما ، ۷ . توما ، ۸ . متّى ، معروف به باجگير ، ۹ . يعقوب پسر حلفى ، ۱۰ . لبئى ، معروف به تدى ، ۱۱ . شمعون قانوى ، ۱۲ . يهوداى اسخريوطى .

[۸]انجيل متّى: باب ۱۰، آيه ۱.

[۹]انجيل لوقا : باب ۹، آيه ۱.

[۱۰]شهرى در شمال غربى ايران ، در مركز استان آذربايجان غربى .

[۱۱]أنيس الأعلام : ج ۱ ص ۶ ـ ۲۰ .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت