آخرين تلاش پيامبر برای جانشینی امام علی(ع)

پرسش :

آخرين تلاش پيامبر برای جانشینی امام علی(ع) چه بود؟



پاسخ :

ولايت علوى، در ابلاغ و عرضه، همزاد با رسالت نبوى است. پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگام تبليغ علنى رسالت، با صراحت تمام ، از تداوم «رسالت» در قالب «ولايت»، سخن گفت و على عليه السلام را به عنوان «وصى»، «خليفه»، «وزير» ، «يار» و «همراه» خود، معرّفى كرد.

افزون بر آن، پيامبر خدا در مناسبت هاى مختلف و با توجّه به شرايط سياسى و فرهنگى حاكم، در باب رهبرى آينده امّت، سخن گفت و مولا عليه السلام را به عنوان شايسته ترين كسى كه توانايى راهنمايى و نجات امّت را از امواج خروشان فتنه ها، كژانديشى ها و ... دارد، شناسانْد.

اين حقايق، در لابه لاى انبوه روايات فريقين، آمده است و نيز بر آن، تأكيد شده است كه اوج اين معرّفى و ابلاغ، در «حَجّة البلاغ» و به تعبير ديگر «حَجّة الوداع» در «غدير خم» بوده است.

بدين سان، تأكيد پيامبر خدا بر تعيين و تصريح مكتوبِ سرنوشت ولايت در آخرين ساعت هاى عمر مباركش، بى گمان، آخرين تلاش و چاره انديشى او براى حفظ سلامت جامعه و جلوگيرى از انحراف امّت بوده است :

پيامبر صلى الله عليه و آله در بستر بيمارى است. تن شريف او در تب مى سوزد كه فرمان سازماندهى لشكرى را به فرماندهى اسامة بن زيد، صادر مى كند و بدان بسى تأكيد مى ورزد و تَنْ زنندگان از اين سپاه را «نفرين» مى كند.هربار كه چشمان مبارك را باز مى كند، از چگونگى سپاه سؤال مى كند... .

امّا شگفتا و شگفتا كه كسانى ، از همراهى با سپاه اسامه تن زدند و با تمسّك به بهانه هايى بازگشتند و با «اجتهادِ» ناروا در برابر «نصّ» صريحِ سخن پيامبر خدا، از همراهى با سپاه، خوددارى كردند و افزون بر آن، پيامبر خدا را كه سخن، جز به حق نمى گفت و لب، جز به آموزه «وحى» نمى گشود،[۱]به«هذيانگويى»متهم كردند! و بدين گونه كتابت وصيّت، بى اثر گشت و آخرين تلاش هاى پيامبر صلى الله عليه و آله براى زمينه سازى در جهت تحكيم «حاكميت حق»، عقيم مانْد.

در اين كه آهنگ اين وصيّت، «صراحت و تأكيد درباره رهبر آينده» و «تنبّه و تأكيد بر ابلاغ حق (همان حقّ فريادشده در طول بيست و سه سال و در هر كوى و بَرزن)» بود، هيچ ترديدى نيست؛[۲]امّا جاى اين پرسشْ باقى است كه چرا پيامبر خدا پس از منع و غوغاسالارى آن كسان، بر كتابت ، پاى نفشرد؟ و چرا پيش تر و به هنگام صحّت، بر اين اقدام اساسى، همّت نگماشت؟ چرا با اين كه پيشنهاد شد ابزار كتابت را فراهم آورند، با اين كه پس از آن، چهار روز ديگر نيز زنده بود، پيشنهاد را نپذيرفت؟ چرا آن بزرگوار كه به تعبير قرآن: «حريص بر هدايت امّت»[۳]بود، با اين اقدام اساسى، مانع از گم راهىِ امّت نشد؟

تأمّل در چگونگى جامعه اسلامىِ آن روز و تركيب جامعه مدينه و درنگريستن به جايگاه مولا عليه السلام مى تواند در پاسخ يابى براى اين سؤال، كارآمد باشد. پيامبر خدا نبردهاى بسيارى براى قلع و قمع شرك و زدودن موانع ابلاغ رسالت، سامان داده است. در اين نبردها كه سران بسيارى از جريان هاى شرك و استكبارْ نابود شده اند، بيشترين نقش را «شمشير على عليه السلام » بازى كرده است و اين، براى هر كسى كه اندكى با تاريخ اسلامْ آشنايى داشته باشد، جاى ترديد نيست.

اكنون و در سال هاى پايانى عمر پيامبر صلى الله عليه و آله وابستگان بسيارى از آنان به اردوگاه مسلمانان وارد شده اند. اينان «تازه مسلمان»هايى هستند كه ايمان، در اعماق جانشان نفوذ نكرده است و به هيچ روى، حاضر نيستند رهبرى مولا عليه السلام را بپذيرند. از سوى ديگر، كسانى از چهره هاى موجّه صحابيان، به هر انگيزه اى ، رهبرى امام عليه السلام را به مصلحت نمى دانند و نگاشتن وصيّت را خوش ندارند. كتابت وصيّت، گو اين كه راه را بر توجيه ها و بهانه ها مى بندد، امّا در شرايط عادى، زمينه را براى تفرقه هاى داخلى و بگومگوها در درون اردوگاه اسلام، فراهم مى سازد.

در آخرين لحظات عمر پيامبر صلى الله عليه و آله ، وصيّت، زمينه پذيرش دارد. او پيشوايى است كه پس از سال ها تلاش در جهت استوارسازى پايه هاى آيين الهى خود، در آستانه رحلت قرار دارد. طبيعى است كه براى آينده و آيين و امّت خود، طرحى درافكَنَد. اگر چهره هاى به ظاهر موجّه، جوسازى نكنند و آب را گل آلود نسازند، احتمال اين كه تازه به دوران رسيده ها چندان زمينه جولان نداشته باشند، بسيار است.

بدين سان، پيامبر صلى الله عليه و آله بر اصل وصيّت و طرح كتابت آن، همّت مى گمارد و از سوى ديگر با فرمان سازماندهى لشكر اسامه مى كوشد تا مدّعيان و غوغاسالاران را از صحنه به دور سازد و بدين سان، زمينه را براى طرح نهايى مسئله فراهم آوَرَد.

بى گمان،اگر لشكرْ اعزام شود و جوآفرينان از صحنه دور گردند، تا بازگشت آنان، وصيّت، كتابت مى شود و خلافتْ استقرار مى يابد و زمينه دگرسانى و جوآفرينى، يكسر زدوده مى شود ؛[۴]امّا چرا پيامبر صلى الله عليه و آله بدان پاى نمى فشرَد و از فرصت باقى مانده، براى نوشتن، بهره نمى گيرد؟

درنگريستن به آنچه در آن جريان گفته شد، براى دستيابى به پاسخ، بسنده است ؛ چرا كه به گفته انديشمندى استوارانديش : آنان با كلمه «هَجْر (هذيان)» «استوارگويى» و «عصمت» را از پيامبر خدا زدودند.[۵]چنين است كه به گفته ابن عبّاس : چون غوغا خوابيد و آن سخن ياوه فرو نشست، گفتند : اى پيامبر خدا! آنچه را خواستى، بياوريم؟

فرمود : «پس از آنچه گفتيد؟!». يعنى : پس از متّهم ساختن من به «هذيانگويى»، چه جاى نوشتن و گفتن است؟!

شگفتا و دردا! هنگامى كه در حيات و حضور پيامبر خدا، كلام الهىِ :  «از روى هوا سخن نمى گويد. آن، جز وحى اى نازل شده نيست»  ، ناديده انگاشته گردد و نسبت «هذيان» به او داده شود، بدون شك، در غيبت و وفات او سخنانش مورد ترديد قرار خواهد گرفت.

اين سخن و فضاى به وجود آمده نشان مى دهد كه:

الف ـ مدّعيان خلافت كه مدّتى در جهت ايجاد زمينه مى كوشيدند، در مخالفت با خلافت على عليه السلام بس جدّى بودند و در اين راه، از اهانت به پيامبر خدا نيز اِبا نكردند.

ب ـ در آن هنگامه، كتابت نيز تأثيرى نداشت ؛ چرا كه آنان اين سخن زشت خود را به ميان مردم مى كشاندند و نوشته را بى اثر مى ساختند.

ج ـ شايد مهم ترين نكته اين باشد كه در نهايت، نه تنها على عليه السلام به خلافتْ دست نمى يافت، بلكه دستورهاى پيامبر صلى الله عليه و آله نيز تباه مى شد و در حُجّيت آنها، ترديد روا مى گرديد و اوامر و نواهى او در كشاكش نقض ها و ابرام ها از ميان مى رفت.

به راستى، متّهم كردن پيامبر خدا به «هذيان گويى»، غم انگيزترين، تلخ ترين و زشت ترين حادثه تاريخ اسلام است و شايد رساترين تعبير در اين باره، كلام ابن عبّاس باشد كه هماره با چشمانى اشك آلود مى گفت:

مصيبت حقيقى، مصيبت ممانعت از نوشتن پيامبر صلى الله عليه و آله ، با اختلاف و داد و فرياد است.

دردآور، اين كه دو سال بعد، ابو بكر، در لحظات واپسين زندگى، آن هنگام كه به سبب اغما توان سخن گفتن نداشت و سخن را به او تلقين مى كردند، با كتابت تلقينى عثمان، عمر را به خلافتْ نصب كرد و هرگز كسى نسبت «هذيان گويى» به او نداد!

و چنين شد كه آن اهانت زشت، رقم خورد و آن وصيّت، نوشته نشد و انحراف در رهبرى، بنياد نهاده شد و بر سر امّت، آمد، آنچه نمى بايست. و اين چنين، تاريخ مسلمانان با ناهنجارى هاى بسيار، شكل گرفت.[۶]


[۱]«وَ مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَا وَحْىٌ يُوحَى» (نجم : آيه : ۳ و ۴) .

[۲]ر . ك : المراجعات : ص ۳۵۴ و سخن مفتى حنفى صور، حاج داوود دَدا در همان جا، و نيز به : معالم الفتن : ج ۱ ص ۲۶۲ كه توجه برخى از محدّثان اهل سنّت را به اين نكته ، گزارش كرده است.

[۳]ر . ك : توبه ، آيه ۱۲۸.

[۴]ر . ك : سخن عمر كه مى گفت : «... فكرهنا ذلك أشدّ الكراهة» (مجمع الزوائد : ج ۸ ص ۶۰۹ ح ۱۴۲۵۷) .

[۵]سعيد ايّوب، در : معالم الفتن : ج ۱ ص ۲۶۳ .

[۶]ر . ك : النصّ والاجتهاد : ص ۱۲۵ ـ ۱۳۸ ، معالم الفتن : ص۲۵۹ ـ ۲۶۵ .



بخش پاسخ گویی پایگاه حدیث نت