سخنى در باره توسّل به امام زمان به وسيله عريضه

سخنى در باره توسّل به امام زمان به وسيله عريضه

عریضه نویسی نوعی توسل است

بر پايه[۱]آموزه هاى دينى، انسان مى تواند به دو گونه مستقيم، يا باواسطه، با خداى خويش ارتباط برقرار كند. آدمى مى تواند به گاه دعا و راز و نياز، درخواست هاى خود را بى هيچ واسطه اى با آفريدگار خويش در ميان بگذارد و مى تواند از اولياى مقرّب درگاه الهى بخواهد كه حاجت هاى او را از خدا بطلبند و براى روا شدنشان، پادرميانى و شفاعت كنند. در شيوه دوم، فرد حاجتمند، به ديدار ولىِ زنده و يا زيارت ولىِ از دنيا رفته مى رود و خواسته خود را رو در رو در ميان مى نهد. قرآن كريم به اين شيوه ، تصريح نموده و فرموده است:

«وَمَا أَرسَلنَا مِن رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذنِ اللَّهِ وَلَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جَاءُوكَ فَاستَغفَرُوا اللَّهَ وَاستَغفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِيمًا .[۲]هيچ پيامبرى را نفرستاديم جز آن كه ديگران به امر خدا بايد مطيع فرمان او شوند. و اگر هنگامى كه مرتكب گناه شدند، نزد تو آمده و از خدا آمرزش خواسته بودند و پيامبر برايشان آمرزش مى خواست، خدا را توبه پذير و مهربان مى يافتند» .

اين آيه براى ما شيعيان، بر اوصيا و جانشينان راستين پيامبر صلى اللّه عليه و آله نيز قابل تطبيق است و اساساً آنها از مصاديق «وسيله» در آيه زير به شمار مى آيند:

«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابتَغُوا إِلَيهِ الوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِى سَبِيلِهِ لَعَلَّكُم تُفلِحُونَ .[۳]اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از خدا بترسيد و به او تقرّب جوييد و در راهش جهاد كنيد . باشد كه رستگار گرديد» .

ما روح امامان را زنده و آنان را از علم غيب خدادادى، برخوردار مى دانيم، و از اين رو، تفاوتى نمى كند كه اين درخواست را در حال حياتشان و رو در رو و با زبان خود و يا از طريق نايبان و وكيلانشان با آنها در ميان بنهيم و يا آن را در نامه بنويسيم و در گِلى بپيچيم و با توسّل و دعا ، مانند مادر موسى عليه السلام به آب روان بسپاريم و يا پس از رحلت ايشان در مرقد و مزارشان بگذاريم. امامان عليهم السلام ناظر بر اعمال و احوال ما هستند و از ما باخبر و در پىِ حلّ بسيارى از مشكلات مايند. آنها با علم لدنى و با قدرت خدادادى، مى توانند از خواسته ما آگاه شوند و اگر صلاح ديدند، پى جوى آن شوند و روا شدنش را از خداوند بخواهند. بر اين پايه، مى توان توسّل را به اين شكل ديد كه خواسته ها را به جاى گفتن و بر زبان آوردن، در نامه اى نگاشت و آن را در جوار قبر امام عليه السلام نهاد، يا به سوى آسمان فرستاد و يا به آب و چاه سپرد؛ امرى كه به دليل اشتمال بر عرض حاجت و نگارش آن به «عريضه نويسى»، مشهور شده است هر چند چيزى جز گونه اى از توسّل نيست.

جواز شرعى

همان گونه كه امكان عريضه نويسى را پذيرفتيم، مى توان پذيرفت كه دستور العمل خاصّى براى آن از سوى راه نمايان دين و دنياى ما صادر شده و اين شيوه را ساماندهى كرده باشد؛ امرى كه در ميراث حديثى ما، به چشم مى آيد.[۴]اين احاديث اسناد معتبرى ندارند و بيشتر آنها در منابع متأخّر و نه كهن و متقدّم حديث، يافت شده اند، امّا از محتوايى مقبول برخوردارند و مضمون عمده آنها، دعوت به توحيد و توجّه به يگانه مؤثّر حقيقىِ عالم وجود، و فراز آوردن صفات رحمانيت و اسماى نقش آفرين او در هستى هستند.[۵]همچنين در بسيارى از آنها، به نقش بزرگ امامان ، از جمله، امام حىّ و حاضر، مهدى عليه السلام در برآورده شدن حاجات اشاره شده است.[۶]دو نكته اى كه با آموزه هاى اصيل شيعى، هماهنگ اند و افزون بر اين، از سوى بسيارى از بزرگان راستين و مورد اعتماد، مورد تجربه قرار گرفته و طريقى آزموده شده براى رفع گرفتارى و حلّ مشكلات آنها بوده است. اگر چه اين مضمون مقبول، نمى تواند شيوه مطرح شده در آنها را نيز مقبوليت بخشد، امّا با توجّه به تسامح در ادلّه سنن مى توان آن را مردود ندانست.

گفتنى است كه در هيچ يك از اين دستور العمل ها چه آنها كه به امامان منسوب اند و چه آنها كه تنها از شهرت عملى برخوردارند، به ساختن چاه و جايى براى انداختن و ريختن اين عريضه ها اشاره نشده و جاى مشخّصى تعيين نشده است و جز عنوان هاى كلّىِ : مزار امام[۷]۱۰۲ ص ۲۳۶ ح ۴ به نقل از كتاب العتيق الغروى).[۸]، دريا[۹]. و آسمان[۱۰]به چشم نمى آيد. از اين رو، ساختن جايى و يا حفر چاهى براى اين منظور و قداست بخشى به آن، منصوص نيست، و هر چند منع شرعى نيز ندارد و مى توان براى تسهيل كار، آن را روا شمرد، ولى قداست خاصّى ندارد و از اين نظر، مانند ديگر چاه ها و آب هاست، خواه حفر چاه در جايى معمولى باشد و خواه در جايى مقدّس.

آرى ، حكم اوّلىِ حفر چاه و تخصيص جا بدين منظور، حرمت نيست؛ امّا بسته به شرايط زمانى و مكانى ويژه و به دليل انطباق عناوين ثانوى بر آن، مى تواند حكم آن تغيير كند.

در پايان، به دو نمونه از توسّل به امام عصر عليه السلام به وسيله عريضه كه عالم بزرگوار، محدّث نورى نقل كرده و يك نمونه، توسط آية اللَّه شيخ لطف اللَّه صافى نقل شده است، اشاره مى گردد:

۱. عريضه سيد محمّد عاملى: عابد صالح باتقوا سيّد محمّد عاملى، فرزند سيّد عبّاس ،[۱۱]در روستاى جبشيت[۱۲]منطقه جبل عامل لبنان زندگى مى كرد. چون ستم فراوانى بر او رفت، از وطنش گريخت.[۱۳]هيچ اندوخته اى نداشت، ولى انسان آبرودارى بود و به كسى اظهار فقر نمى كرد. او مدّت زمانى از اين جا به آن جا رفت و در خواب و بيدارى، شگفتى هايى را ديد تا آن كه به نجف اشرف رسيد و در يكى از حجره هاى فوقانى صحن مقدّس سكنا گزيد و با همان شدّت فقرش زيست و پس از پنج سال كه از روستايش بيرون آمده بود، درگذشت و جز انسان هاى اندكى، از فقر و نادارى اش آگاه نشدند.

او گاه به نزد من مى آمد و برخى كتاب هاى دعا را از من عاريه مى گرفت و دعايى نبود كه براى گشايش رزقش نخوانده باشد؛ امّا گاه چنان نادار بود كه جز چند خرماى كوچك، چيز ديگرى براى خوردن نمى يافت.

او روزگارى، هر روز به عريضه نويسى به امام زمان عليه السلام مى پرداخت و آن را پيش از طلوع آفتاب، به آب [درياچه نجف ]مى انداخت و در نيّتش آن را به يكى از نائبان امام زمان عليه السلام مى سپرد و سى وهشت يا نه روز چنين كرد. او مى گويد: به گاه بازگشت [در آخرين روز ]ملول و افسرده و سر به پايين افكنده مى آمدم كه ديدم مرد عربى از پى من مى آيد. بر من سلام داد و من به حداقل پاسخ اكتفا كردم و از شدّت افسردگى، به او توجّهى نكردم؛ ولى او در همان حال من، مقدارى از مسير را با من همراهى كرد و سپس به لهجه مردمان روستاى من پرسيد: «سيّد محمّد! حاجتت چيست؟ سى و هشت يا نه روز است كه پيش از طلوع آفتاب به فلان جا مى روى و عريضه به آب مى اندازى و گمان مى كنى كه امامت از حاجتت آگاه نيست؟».

من شگفت زده شدم؛ زيرا نه كسى را از اين كارم آگاه كرده بودم و نه كسى مرا ديده و نه حتّى كسى از جبل عامل و روستايمان در نجف بود كه من او را نشناسم، بويژه آن كه لباس ويژه عراقيان را پوشيده بود كه در لبنان، رايج نبود. از اين رو، به خاطرم آمد كه به آرزوى دور و درازم رسيده و به نعمت بزرگ تشرّف ديدار، نايل آمده ام و او حجّت بر زمينيان، امام زمان عليه السلام است.

من پيش ترها شنيده بودم كه دست امام زمان عليه السلام ، نرم و لطيف ترين دست است. با خود گفتم: با او دست مى دهم، اگر دستش همان گونه بود كه شنيده بودم، حقّ خدمت را به انجام مى رسانم. دستم را دراز كردم و او نيز دست مباركش را دراز كرد و با هم دست داديم. دستش همان گونه بود، و به رستگارى و كاميابى خود يقين كردم. سرم را بلند كردم و صورتم را به سوى او چرخاندم تا دست مباركش را ببوسم؛ امّا كسى را نديدم.[۱۴]

۲. عريضه شيخ الإسلام نائينى: عالم فاضل صالح ورع تقى ، ميرزا محمّدحسين نائينى، ملقب به «شيخ الإسلامى»[۱۵]به ما خبرداد كه برادرى پدرى به نام ميرزا محمّدسعيد دارم كه حال مشغول تحصيل علوم دينى است. در تقريباً سنه هزار و دويست و هشتاد و پنج [هجرى ]، دردى در پايش ظاهر شد و پشت قدم ورم كرد به نحوى كه آن را معوّج كرد و از راه رفتن، عاجز شد. ميرزا احمد طبيب ، پسر حاجى ميرزا عبد الوهّاب نائينى را براى او آوردند، معالجه كرد و كجىِ پشت پا برطرف شد و ورم رفت و ماده، متفرّق شد. چند روزى نگذشت كه ماده، در بين زانو و ساق ظاهر شد و پس از چند روز ديگر، ماده در همان پا در ران پيدا شد و ماده اى در ميان كتف تا آن كه هر يك از آنها زخم شد و وجع (درد) شديدى داشت. معالجه كردند و منفجر شد و از آنها چرك مى آمد . قريب يك سال يا زياده بر آن گذشت بر اين حال كه مشغول معالجه اين قروح بود به انواع معالجات و هيچ يك از آنها ملتئم نشد؛ بلكه هر روز بر جراحت افزوده مى شد و در اين مدت طويله، قادر نبود بر گذاشتن پا بر زمين و او را از جانبى به جانبى به دوش مى كشيدند و از جهت طول مرض، مزاجش ضعيف شد و از كثرت خون و چرك كه از آن قروح بيرون رفته بود، از او جز پوست و استخوان، چيزى باقى نمانده بود. كار بر والد سخت شد و به هر نوع معالجه كه اقدام مى نمود، جز زيادىِ جراحت و ضعف حال و قوا و مزاج، اثرى نداشت و كار آن زخم ها بدان جا رسيد - كه آن دو كه يكى در ما بين زانو و ساق و ديگرى در ران همان پا بود - اگر دست بر روى يكى از آنها مى گذاشتند، چرك خون از ديگرى جارى مى شد و در آن ايّام، وباى شديدى در نايين ظاهر شده بود و ما از خوف وبا در قريه اى از قراى آن پناه برده بوديم. پس مطلّع شديم كه جرّاح حاذقى - كه او را آقا يوسف مى گفتند - ، در قريه نزديك قريه ما منزل دارد. پس والد، كسى نزد او فرستاد و براى معالجه حاضر كرد و چون برادر مريض را بر او عرضه داشتند، ساعتى ساكت شد تا آن كه والد از نزد او بيرون رفت و من در نزد او ماندم با يكى از خالوهاى من كه او را حاجى ميرزا عبد الوهّاب مى گويند. پس مدّتى با او نجوا كرد و من از فحاوى آن كلمات دانستم كه به او خبر يأس مى دهد و از من مخفى مى كند كه مبادا به والده بگويم، پس مضطرب شود و به جَزَع افتد. پس والد برگشت.

آن جرّاح گفت كه: من فلان مبلغ، اوّل مى گيرم آن گاه شروع مى كنم در معالجه وغرض او از اين سخن، اين بود كه امتناع والد از دادن آن مبلغ پيش از اقدام در معالجه، وسيله باشد براى او از براى رفتن پيش از اقدام در معالجه. پس والد، از دادن آنچه خواست پيش از معالجه، امتناع نمود. پس او فرصت را غنيمت شمرد و به قريه خود مراجعت نمود و والده دانستند كه اين عمل جرّاح، به جهت يأس او بود از معالجه با آن حذاقت و استادى كه داشت. پس، از او مأيوس شدند و مرا خالوى ديگر بود كه او را ميرزا ابو طالب مى گفتند در غايت تقوا و صلاح و در بلد، شهرتى داشت كه رقعه هاى استغاثه به سوى امام عصر خود حضرت حجّت عليه السلام كه او مى نويسد براى مردم سريع الإجابه و زود تأثير مى كند و مردم در شدايد و بلاها بسيار به او مراجعه مى كردند. پس والده ام از او خواهش كرد كه براى شفاى فرزندش رقعه استغاثه بنويسد. در روز جمعه نوشت و والده، آن را گرفته و برادرم را برداشت و به نزد چاهى رفت كه نزديك قريه ما بود. پس برادرم آن رقعه را در چاه انداخت و او معلّق بود در بالاى چاه در دست والده و در اين حال براى او و والد، رقّتى پيدا شد. پس هر دو سخت بگريستند و اين در ساعت آخر روز جمعه بود.

پس چند روز نگذشت كه من در خواب ديدم كه سه سوار بر اسب به هيئت و شمايلى كه در واقعه اسماعيل هرقلى وارد شده، از صحرا رو به خانه ما مى آيند. پس در آن حال، واقعه اسماعيل به خاطرم آمد و در آن روزها بر آن واقف شده بودم و تفصيل آن در نظرم بود. پس ملتفت شدم كه آن سوار مقدّم حضرت حجّت عليه السلام است و اين كه آن جناب براى شفاى برادر مريض من آمده و برادر مريض در فراش خود در فضاى خانه بر پشت خوابيده يا تكيه داده چنانچه در غالب ايّام چنين بود. پس حضرت حجّت - عجّل اللَّه تعالى فرجه - نزديك آمدند و در دست مبارك، نيزه داشت. پس آن نيزه را در موضعى از بدن او گذاشت و گويا در كتف او بود. به او فرمود: «برخيز كه خالويت از سفر آمده» و چنين فهميدم در آن حال كه مراد آن جناب از اين كلام، بشارت است به قدوم خالوى ديگرى كه داشتم نامش حاجى ميرزا على اكبر كه به سفر تجارت رفته بود و سفرش طول كشيده بود و ما بر او خايف بوديم به جهت طول سفر و انقلاب روزگار از قحط و غلاى شديد. چون حضرت، نيزه را بر كتف او گذاشت و آن سخن را فرمود، برادرم از جاى خواب خود برخاست و به شتاب به سوى در خانه رفت به جهت استقبال خالوى مذكور. پس، از خواب بيدار شدم ديدم فجر، طالع و هوا روشن شده، كسى به جهت نماز صبح از خواب برنخاسته. پس از جاى خود برخاستم و به سرعت نزد برادرم رفتم. پيش از آن كه جامه بر تن كنم، او را از خواب بيدار كردم و به او گفتم كه: حضرت حجّت عليه السلام تو را شفا داده؛ برخيز!» و دست او را گرفتم و به پا داشتم. پس مادرم از خواب برخاست و بر من صيحه زد كه چرا او را بيدار كردم؛ چون به جهت شدّت وجع، غالب شب بيدار بود و اندك خواب در آن حال غنيمت بود. گفتم: حضرت حجّت عليه السلام او را شفا داده! چون او را به پا داشتم، شروع كرد به راه رفتن در فضاى حجره و در آن شب چنان بود كه قدرت نداشت بر گذاشتن قدمش بر زمين و قريب يك سال يا زياده چنين بر او گذشته بود و از مكانى، به مكانى او را حمل مى كردند.

پس اين حكايت در آن قريه منتشر شد و همه خويشان و آشنايان كه بودند، جمع شدند كه او را ببينند؛ چه به عقل، باور نداشتند و من خواب را نقل مى كردم و بسيار فرحناك بودم از اين كه من مبادرت كردم به بشارت شفا در حالتى كه او در خواب بود و چرك و خون در آن روز منقطع شد و زخم ها ملتئم شد. پيش از گذشتن هفته و چند روز بعد از آن، خالو با غنيمت و سلامت وارد شد و در اين تاريخ - كه هزار و سيصد و سه [هجرى ]است - ، تمام اشخاصى كه نام ايشان در اين حكايت برده شده در حيات اند جز والده و جرّاح مذكور كه داعى حق را لبّيك گفتند، والحمد للَّه.[۱۶]

۳ . آية اللَّه محمّدجواد صافى گلپايگانى: يكى از مراجع تقليد معاصر، فقيه عالى قدر، آية اللَّه لطف اللَّه صافى گلپايگانى ، جريان عريضه نويسى پدر بزرگوارشان آية اللَّه محمّدجواد صافى گلپايگانى را چنين گزارش كرده است: «زمانى ايشان (پدرم) مبتلا به صُداع و درد سر شديدى شده بودند كه مدّتى ادامه داشته و معالجات، به هيچ وجه در تخفيف و تسكين آن، سودمند نمى شده و حتّى چون در آن وقت، با عدم وسايل نقليه، انتقال دادن ايشان به تهران براى معالجه، خيلى اشكال داشته، توسّط نامه نيز از بعضى اطبّاى معروف و استاد دستور گرفته و داروهايى فرستاده بودند كه هيچ يك مؤثّر واقع نشده بود. بالأخره در موقعى كه درد، ايشان را به شدّت رنج مى داده است، همسر ايشان - كه از بانوان فاضله و نمونه و دختر مرحوم آية اللَّه آخوند محمّدعلى، معاصر و هم دوره و هم حجره مرحوم آية اللَّه ميرزاى شيرازى بوده، و شرح حال و فضايل و كمالات و عبادات و برنامه هاى دعايى و عبادتى و زيارت عاشوراى آن بانوى متعبّد و ملتزم به آداب اسلامى، با انجام دادن تمام مشاغل و وظايف خانه دارى، بسيار جالب است - به ايشان پيشنهاد مى نمايد كه با عريضه و رقعه استغاثه به حضرت ولىّ عصر - عجل اللَّه تعالى فرجه الشريف - متوسّل شوند. ايشان در اثرِ شدّت درد، اظهار عجز و ناتوانى مى نمايند؛ ولى همسرشان اصرار مى كند و كاغذ و قلم مى آورد، و به هر نحو بوده، عريضه را مى نويسند و سپس زير بغل ايشان را مى گيرند و به زحمت، ايشان را تا سر چاهى كه در مسجد مقابل بوده و در آن موقع در آن عريضه مى انداختند، مى آورند و ايشان شخصاً عريضه را در چاه مى اندازند. به طورى كه نقل مى كردند، عريضه را در چاه انداختند و به منزل - كه چند قدم فاصله نبود - ، برگشته بودند . هنوز وارد حياط منزل يا اتاق (ترديد از بنده است) نشده بودند كه درد، آرام گرفت و صُداعِ آن چنانى، مرتفع شد و تا زنده بودند، به درد سر مبتلا نشدند.[۱۷]


[۱]به قلم پژوهشگر ارجمند ، حجة الاسلام و المسلمينعبد الهادى مسعودى.

[۲]نساء: آيه ۶۴.

[۳]مائده : آيه ۳۵.

[۴]براى نمونه، در روايتى از امام صادق عليه السلام چنين آمده است: «مَن قَلَّ عَلَيهِ رِزقُهُ أَو ضَاقَت عَلَيهِ مَعِيشَتُهُ أَو كَانَت لَهُ حَاجَةٌ مُهِمَّةٌ مِن أَمرِ دَارَيهِ فَليَكتُب فِى رُقعَةٍ بَيضَاءَ وَ يَطرَحهَا فِى المَاءِ الجَارِى عِندَ طُلُوعِ الشَّمسِ وَ يَكُونُ الْأَسْمَاءُ فِى سَطْرٍ وَاحِدٍ : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ الْمَلِكِ الْحَقِّ [الْجَلِيلِ ] الْمُبِينِ مِنَ العَبدِ الذَّلِيلِ إِلَى المَولَى الجَلِيلِ سَلَامٌ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فَاطِمَةَ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَينِ وَ عَلِىٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ جَعفَرٍ وَ مُوسَى وَ عَلِىٍّ وَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ الحَسَنِ وَ القَائِمِ سَيِّدِنَا وَ مَولَانَا - صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيهِم أَجمَعِينَ - رَبِّ إِنِّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَ الخَوفُ فَاكشِف ضُرِّى وَ آمِن خَوفِى بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَسأَلُكَ بِكُلِّ نَبِيٍّ وَ وَصِىٍّ وَ صِدِّيقٍ وَ شَهِيدٍ أَن تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ يَا أَرحَمَ الرَّاحِمِينَ اشفَعُوا لِى يَا سَادَاتِى بِالشَّأنِ الَّذِى لَكُم عِندَ اللَّهِ فَإِنَّ لَكُم عِندَ اللَّهِ لَشَأناً مِنَ الشَّأنِ فَقَد مَسَّنِىَ الضُّرُّ يَا سَادَاتِى وَ اللَّهُ أَرحَمُ الرَّاحِمِينَ فَافعَل بِي يَا رَبِّ كَذَا وَ كَذَا؛ هر كس روزى اش كم شد يا زندگى بر او سخت گرفت يا حاجت مهمّى در امور دنيايى يا آخرتى خود داشت، متن زير را در برگه اى سپيد بنويسد و آن را هنگام طلوع آفتاب در آب جارى بيندازد و اسماى الهى در يك سطر باشد: به نام خداوند بخشنده مهربان. فرمانرواى حقّ آشكار! از بنده ذليل به مولاى جليل، سلام بر محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين و على و محمّد و جعفر و موسى و على و محمّد و على و حسن و قائم، سرور و مولايمان درودهاى خدا بر همه آنان. خداى من! تنگى و هراس به من رسيده است، تنگى ام را بگشاى و از هراس، ايمنم بدار. به حقّ محمّد و خاندان محمّد، و از تو مى خواهم به [حق ] هر پيامبر، وصى، صدّيق و شهيدى كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستى، اى مهربان ترين مهربانان! اى سروران من! مرا با منزلتى كه نزد خداوند داريد، شفاعت كنيد كه شما نزد خداوند، شأنى بزرگ داريد. اى سروران من! به من سختى و تنگى رسيده است، و خداوند، مهربان ترين مهربانان است. پس اى خداى من، برايم چنين و چنان كن» (المصباح، كفعمى: ص ۵۳۰ ، البلد الأمين: ص ۱۵۷. نيز، ر.ك: المصباح، كفعمى: ص ۵۳۲ ، بحار الأنوار: ج ۹۴: ص ۲۳ - ۳۰ به نقل از : المصباح و مختصر المصباح، شيخ طوسى، مصباح الزائر: ص ۵۳۶ ، بحار الأنوار: ج ۱۰۲: ص ۲۳۱ وص ۲۳۶ - ۲۴۵ ح ۴ - ۷ ، به نقل از كتاب العتيق الغروى) .

[۵]ر. ك: مكارم الأخلاق: ج ۲ ص ۲۶۰ و ۱۳۹، المحاسن: ج ۲ ص ۹۸ ح ۱۲۵۸، بحار الأنوار: ج ۹۵، ص ۲۸ و ۴۵۱.

[۶]همان جا.

[۷]۱. وَ تَطرَحُهَا عَلى قَبرٍ مِن قُبورِ الأئِمَّة عليه السلام أو فَشُدَّهَا وَ اختمهَا و اعجن طِيناً نَظِيفاً و اجعَلهَا فِيه و اطرَحهَا فى نَهرٍ أو بِئرٍ عَميقَةٍ أو غَديرِ مَاءٍ فإنها تَصِلُ إلى صاحِبِ الأمرِ عليه السلام وَ هُو يتولّى قضاءَ حاجتِك بنَفسه. (المصباح، كفعمى: ص ۵۳۱ ، البلد الأمين: ص ۱۵۷، بحار الأنوار: ج ۹۴ ص ۲۹).

۲. رُقعَة تُكتَبُ وَ يوَجَّهُ بِهَا إِلَى مَشهَدِ مَولَانَا أَمِيرِ المُؤمِنِينَ عَلِى بنِ أَبِى طَالِبٍ عليه السلام . (بحار الأنوار : ج ۱۰۲ ص ۲۳۶ ح ۴ به نقل از كتاب العتيق الغروى).

۳. وَ اكتُب إِلَي اللَّهِ عزّ و جلّ رُقعَةً وَ أَنفِذهَا إِلَي مَشهَدِ الحُسَينِ بنِ عَلِي - صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيهِ - وَ ارفَعهَا عِندَهُ إِلَي اللَّهِ عزّ و جلّ (بحار الأنوار: ج

[۸]، آب جارى، چاه عميق، بركه ۴. وَ اطرَحهَا فِى نَهَرٍ جَارٍ أَو بِئرٍ عَمِيقَةٍ أَو غَدِيرِ مَاءٍ (بحار الأنوار: ج ۹۴ ص ۲۹).

۵ . تَرمِى فِى بِئرٍ عَمِيقَةٍ أَو نَهَرٍ أَو عَينِ مَاءٍ عَمِيقَة (المصباح، كفعمى: ص ۵۳۳).

۶ . ثُمَّ ارمِهَا فِى النَّهَرِ أَوِ البِئرِ أَوِ الغَدِيرِ تُقضَى حَاجَتُكَ إِن شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى (المصباح، كفعمى: ص ۵۳۲).

۷ . وَ تَطرَحُهَا فِى مَاءٍ جَارٍ أَو بِئرٍ فَإِنَّهُ تَعَالَى يفَرِّجُ عَنكَ (بحار الأنوار: ج ۱۰۲ ص ۲۳۶ ح ۳ به نقل از البلد الامين، المصباح، كفعمى: ص ۵۳۰).

۸ . وَ يطرَحهَا فِى المَاءِ الجَارِى (المصباح، كفعمى: ص ۵۳۰).

۹ . وَ تَطرَحُهُمَا فِى نَهَرٍ جَارٍ أَو بِئرِ مَاءٍ (بحار الأنوار: ج ۹۴ ص ۲۹).

[۹]۱۰ . ثُمَّ تَأخُذُ الرُّقعَةَ فَتَرمِى بِهَا فِى بَحرٍ أَو فِى نَهَرٍ (بحار الأنوار: ج ۱۰۲ ص ۲۴۴ ح ۶ به نقل از كتاب العتيق الغروى).

۱۱ . وَ اطوِ الوَرَقَةَ وَ اعمِد إِلَى وَسَطِ البَحرِ... وَ ارمِ بِهَا فِى البَحرِ (بحار الأنوار: ج ۱۰۲ ص ۲۴۴ ح ۷ به نقل از كتاب العتيق الغروى).

۱۲ . مَا يُكتَبُ أَيضاً عَلَى كَاغَذٍ وَ يُرسَلُ فِى المَاءِ (البلد الأمين: ص ۱۵۷)

[۱۰]۱۳ . وَ يدُكَ بِالرُّقعَةِ مَرفُوعَةٌ نَحوَ السَّمَاءِ (بحار الأنوار: ج ۱۰۲ ص ۲۴۱ به نقل از كتاب العتيق الغروى).

[۱۱]محدّث نورى در باره وى گفته است: پدر او سيّد عباس، تا زمان تأليف كتاب زنده بوده است. او از عموزادگان عالم دانشمند كامل، و سيّد برجسته مؤيد، يگانه دوران، و نامور روزگاران، سيّد صدر الدين عاملى است كه در اصفهان ساكن شد، و شاگرد علّامه طباطبايى بحر العلوم بود.

[۱۲]در جنّة المأوى، «جشيث» آمده است و در نجم الثاقب «جب شيث».

[۱۳]در نجم الثاقب آمده: چون مى خواستند او را وارد نظام عسكريه كنند (به سربازى بفرستند)، از وطن فرار كرد.

[۱۴]جنّة المأوى (چاپ شده در بحار الأنوار : ج ۵۳): ص ۲۴۸ حكايت ۲۰، نجم الثاقب: ص ۲۷۳ حكايت ۷.

[۱۵]محمّدحسين بن شيخ عبد الرحيم، ملقّب به شيخ الإسلام نائينى نجفى در سال ۱۲۷۳ق در شهر نايين زاده شد، و در سال ۱۳۵۵ق در نجف از دنيا رفت. او عالمى جليل القدر، اصولى، فقيه، حكيم، عارف، اديب زبان فارسى شناس، عبادت پيشه و مدرّس بود. آثارى نيز به تحرير درآورده است (أعيان الشيعة: ج ۶ ص ۵۴ ).

[۱۶]نجم الثاقب: ص ۲۷۰ حكايت ۶.

[۱۷]صافى نامه و فيض ايزدى : پاورقى ص ۱۴. گفتنى است معظّم له، اين ماجرا را حضوراً براى مؤلّف اين دانش نامه (محمّد محمّدى رى شهرى) نيز بيان فرموده است .