دشت ، پر از ناله و فرياد بود سلسله برگردن سجّاد بود
فصل عزا آمد و دل ، غم گرفت خيمه دل ، بوى محرّم گرفت
زهره منظومه زهرا ! حسين! كُشته افتاده به صحرا ! حسين!
دست صبا ، زلف تو را شانه كرد بر سرن نى ، خنده مستانه كرد
چيست لب خشك و ترك خورده ات ؟ چشمه اى از زخمِ نمك خورده ات
روشنى خلوت شب هاى من ! بوسه بزن بر تب لب هاى من
تا زغم غربت تو ، تب كنم ياد پريشانى زينب كنم
آه از آن لحظه كه بر سينه ات بوسه نشاندند لبِ تيرها !
آه از آن لحظه كه بر پيكرت زخم كشيدند به شمشيرها !
آه از آن لحظه كه اصغر شكفت در هدفِ چشم كمانگيرها !
آه از آن لحظه كه سجّاد شد هم نفسِ ناله زنجيرها ![۱]
***
قوم به حج رفته ، نه حج رفته اند بى تو ، در اين باديه ، كج رفته اند
كعبه تويى ! كعبه بجز سنگ نيست آينه اى مثل تو بى رنگ نيست
آينه رهگذر صوفيان سنگْ نصيب گذر كوفيان
كوفه ، دَم از مهر و وفا مى زدند شام ، تو را سنگ جفا مى زدند
كوفه اگر آينه ات را شكست شام ، از اين واقعه ، طرفى نيست
كوفه اگر تيغ و تَبَرزين شود شام ، اگر يكسره آذين شود
مرگ ، اگر اسب مرا زين كند خون مرا ، تيغ تو تضمين كند
آتش پرهيز ، نبُرّد مرا تيغ اجل نيز نبرّد مرا
بى سر و سامان تو ام ، يا حسين ! دست به دامان تو ام ، يا حسين !
جان على ، سلسله بندم مكن گَردم ! از خاك ، بلندم مكن
عاقبت ، اين عشق ، هلاكم كند در گذر كوى تو ، خاكم كند
تربت تو ، بوى خدا مى دهد بوى حضور شهدا مى دهد
ساقىِ لب تشنه ! لبى باز كن سفره نان و رُطبى باز كن
شمّه اى از درد دلت باز گو نكته اى از نقطه آغاز گو
قومِ به حج رفته ، چو باز آمدند بر سر نعشت به نماز آمدند
قوم به حج رفته ، تو را كشته اند پنجه به خوناب تو آغشته اند
سامريان ، شعبده بازى كنند نفى رسولان حجازى كنند
***
مَشعر حق ! عزم مِنا كرده اى كعبه شش گوشه بنا كرده اى
تير ، تنت را به مَصاف آمده است تيغ ، سرت را به طواف آمده است
چيست شفا بخش دل ريش ما مَرهم زخم و غم و تشويش ما
بر سر نى ، زلف ، رها كرده اى با جگر شيعه ، چه ها كرده اى!
باز كه هنگامه بر انگيختى بر جگر شيعه نمك ريخيى ... .[۲]
[۱]سخنوران نامى معاصر ايران : ج ۱ ص ۷۱ .
[۲]شب شعر عاشورا : ص ۱۸ (به نقل از : مثنوى شيعه : ص ۱۴) .