اى باد صبا ! نافه گشا ، بلكه تو باشى پيغامبرِ كَرب و بلا ، بلكه تو باشى
با شِبه پيمبَر ، على اكبر ، شه دين گفت: مقصود خدا از شهدا ، بلكه تو باشى
جامى است لبالب ز بلا ، وز كف ساقى نوشنده آن جام بلا ، بلكه تو باشى
ليلى به خَم زلف على، دست زد و گفت: سرحلقه ارباب وفا ، بلكه تو باشى
با شور حسينى به نوا گفت سكينه كاى عمّه ! پناه اُسرا ، بلكه تو باشى
در كَرب و بلا گفت به شاه شهدا ، عشق در مرتبه ، شاه شهدا ، بلكه تو باشى
گفتا به جوابش شه بى يار كه: اى عشق! در كوى وفا ، راه نما ، بلكه تو باشى
هر شب ز غمت ناله و فرياد بر آريم فريادرس روزِ جزا ، بلكه تو باشى
در ماتمت امروز ، همى زار بناليم فرداى جزا، شافع ما ، بلكه تو باشى.[۱]
[۱]برگزيده ديوان سه شاعر اصفهان : ص ۷۸۰ .