آية اللَّه حاج شيخ مرتضى حائرى يزدى ، فرزند آية اللَّه حاج شيخ عبد الكريم حائرى، مؤسّس حوزه علميّه قم : او در سال ۱۳۳۴ ق در شهر اراك به دنيا آمد و در سال ۱۴۰۶ ق (۱۳۶۴ ش) در قم از دنيا رفت . وى در خاندان علم و فضيلت و تقوا رشد نمود و در تحصيل علم و دانش، بسيار كوشا بود. زهد و ساده زيستى را از پدر بزرگوارش به ارث برده بود.
آية اللَّه شيخ مرتضى حائرى يزدى از جمله قضاياى عجيبى را كه در زمان خود ديده، اين گونه نقل كرده است: گفتند در قم، شخصى به نام آقاى اشكانى، خدمت حجّت - سلام اللَّه عليه - مى رسد. من يك روز عصر، ظاهراً با جانب آقاى حاج شيخ عبد الوهّاب روحى - كه رفيق پنجاه ساله من است - و جناب آقاى حاج آقا مهدى اخوى - سلّمهما اللَّه تعالى عن الآفات و البليّات - ، خدمت اين پيرمرد - كه منزل او در خيابان ايستگاه راه آهن (در قم) بود - رفتيم. مردى پير و نورانى بود و آثار حقيقت و درستى در چهره او روشن بود. دستگاه راديو او هم در همان اتاق پذيرايى بود. در آن زمان، داشتن راديو، خلاف روش مقدّسان بود، و اين، دليلى بود بر اين كه وى هيچ اهل تظاهر و دكاندارى نيست. ما داستان تشرّف را از او پرسيديم. گفت: من خويى (اهل شهر خوى) هستم و نظامى بودم و در مدرسه نظام كشور تركيّه نيز تحصيل كرده ام و مدّت ها در قشون بودم. يك وقت در تهران، پاى منبر بودم. ناطق، ذكر دستورى كرد براى كسى كه مى خواهد به خدمت حجّت عليه السلام برسد ومن دستور را عمل كردم و خدمتش رسيدم و نيازهاى خود را گفتم و دستور را براى ما گفت كه اجمال آن، خواندن آيه نور است در ماه مخصوص با عدد مخصوص كه منِ نگارنده، در اين دفتر نمى نويسم براى اين كه شايد هر كسى لايق حضور نباشد و بخواند و به مقصد نرسد، آن وقت باعث سستى عقيده گردد و من مسئول عند اللَّه باشم.
پس از آن كه آن مرد نورانى، دستور را بدون مضايقه و ترديد براى ما نقل كرد، از او دو سؤال پرسيدم: يكى آن كه آيا خدمت آقا به طور معاينه رسيدى؟ معلوم شد به طور مكاشفه مى رسد. مثلاً گفت: همين طورى كه مثلاً زير كرسى نشسته بودم، اوضاع عوض مى شد و ايشان را مى ديدم وعرايض خود را بيان مى كردم و حتّى گاهى در خواب، خدمتش مى رسيدم از جمله، زمانى كه به قم آمدم و خيال مجاورت داشتم و مبلغ پانصد تومان در هر برج، حقوق بازنشستگى داشتم، مى خواستم تكليف شرعى خود را بدانم و در اين جهت، متحيّر بودم كه به كدام يك از دو مرجع مشهور در قم - كه يكى آقاى حاج آقاى حسين بروجردى بود و ديگرى مرحوم آقاى سيّد محمّد حجّت تبريزى - ، مراجعه نمايم. بعضى از اهل علم، اوّلى را مى گفتند و بعضى، دومى را معيّن مى كردند. همان دستور را عمل كردم و در خواب خدمتش رسيدم و آقاى بروجردى نيز حاضر بودند. مثل اين كه ايشان آقا را نمى ديدند. آقا فرمود: «به اين مراجعه كن»؛ و من اسكناس ها را كه براى دست گردان كردن و دادن قسمتى از آن آورده بودم، به ايشان مى دادم و ايشان مى گرفتند و در جيب بغل مى گذاشتند و يك تبسّمى بر لب داشتند. در عالم بيدارى كه خدمتش رسيدم، همان وضع و محازات خواب مشاهده شد؛ همان تبسّم و همان گرفتن و در بغل گذاشتن با خصوصياتى كه در خواب ديدم، مشهود گرديد.
از جمله مى گفت: من پيش از وجود رابطه با وجود مقدّسش، مدّتى در كرمانشاه مأموريت داشتم. پس از اين كه خدمتش رسيدم، تقريباً فرمودند كه: «اين مدّت كه كرمانشاه بودى و زيارت ابى عبد اللَّه الحسين عليه السلام نرفتى، جفا بوده است و اينك مشرّف شو». من مشرّف شدم و مظنونم اين است كه گفت: در حرم ايشان نيز خدمتش رسيدم.
سؤال دوم ، اين بود كه: شما چه خصوصيت اخلاقى داشتيد ؟ گفت: من در هيچ اوضاع و شرايطى، نماز خود را ترك نكردم و ديگر اين كه به احدى ظلم و ستم نكردم.[۱]