متأخران را جرأت داده تا اين كلمات را به امام نسبت دهند، وجود اين چهار عنوان و انتساب آنها به رسول خدا و اميرمؤمنان در چند كتاب نسبتاً قديمى است كه لازم است اين موارد بررسى شود.
مورد اوّل، در كتاب الاختصاص منسوب به شيخ مفيد اين گونه آمده كه امير مؤمنان در مسجد نشسته بود و گروهى از ايشان تقاضا كردند سخنى بفرمايد. امام فرمود: كلام من دشوار بوده و قابل فهم نيست (صعبُ مستصعب) و جز عالمان درك نمى كنند. آنها گفتند: حتماً بايد ما را حديث كنى. فرمود: بلند شويد. آن گاه وارد خانه شد و اين كلمات را گفت: أنا الذى علوت فقهرت، انا الذى احيى و اُميت، أنا الاول والاخر والظاهر و الباطن. آن گروه خشمگين شده و گفتند: اين مرد كافر شد و خواستند خارج شوند كه امام به در اشاره كرد كه جلو آنها را بگيرد. در از رفتن آنها جلوگيرى كرد و امام فرمود: گفتم كه كلام ما دشوار است؛ اكنون برايتان تفسير مى كنم: انا الذى علوت، يعنى با اين شمشير بر شما برترى يافتم و به قهر و غلبه شما را وادار به ايمان كردم. انا الأول، يعنى اولين مسلمان هستم. انا ال آخر، يعنى آخرين وداع كننده با رسول خدايم كه او را كفن كرده، دفن نمودم. انا الظاهر والباطن، يعنى علم ظاهر و باطن نزد من است. آن گروه به امام گفتند: از كار ما گشايش كردى، خداوند كار تو را بگشايد. ۱
ممكن است اين روايت را اين گونه حمل كنند كه مقصود آن حضرت از اوّل و آخر و... همان مطالبى است كه تفسير كرده، ليكن واقعيت آن است كه مجموع روايت قابل پذيرفتن نيست و آنچه ردّ آن را آسان مى كند، دو اشكال مهم است: اوّل اينكه انتساب كتاب الاختصاص به شيخ مفيد محل بحث جدّى است و يكى از محققان معاصر در مقاله مفصلى اين موضوع را بررسى كرده و سرانجام مى نويسد:
با اطمينان به اين نتيجه مى رسيم كه اين كتاب، تأليف شيخ مفيد نيست. ۲
اگر اين اشكال را ناديده بگيريم، اشكال دومى باقى خواهد بود، كه سندى براى روايت وجود ندارد و تنها با كلمه «رُوى» نقل شده است.
مورد دوم در كتاب اعلام الورى است كه رسول خدا فرمود:
منم اوّل و آخر، اوّل در نبوت و آخر در بعثت. ۳
اين روايت، گرچه در كتاب معتبرى نقل شده، اما اولاً بدون سند است و ثانياً ابهام دارد؛ چون معناى «أولُ في النبوة» روشن نيست. آيا مقصود اين است كه مقام آن حضرت از همه پيامبران بالاتر است؟ آيا اين تفسير از كلمه اوّل، تناسبى با كلمه آخر ـ كه در معناى ظاهرى اش به
1.الاختصاص، ص ۱۶۳.
2.چهار مقاله (سيد محمدجواد شبيرى)، ص ۲۶۴
3.اعلام الورى، ج ۱، ص ۲۴۰.