برادرشان بود؛ اما او را نشناختند تا اين كه خود را به آنان معرّفى كرد و گفت: من يوسفم. در آن هنگام او را شناختند. آيا اين امت سرگردان انكار مى كند كه خداوند ـ عزّوجل ـ در زمانى اراده نمايد تا حجّتش را از ايشان پنهان سازد؟ يوسف پادشاه مصر بود و فاصله او با پدرش هيجده روز بود. اگر خداوند مى خواست تا يعقوب را به مكان يوسف آگاه سازد، قادر بود. به خدا قسم، يعقوب و فرزندانش هنگام بشارت، مسافت سرزمينشان تا مصر را از طريق باديه در نه روز طى كردند.آيا اين امّت انكار مى كند كه خداوند اراده كند، آنچه را كه با يوسف كرد، نسبت به حجّتش انجام دهد و اين كه صاحب مظلومتان كه حقّش مورد انكار قرار مى گيرد، صاحب اين امر در ميانشان رفت و آمد كند و در بازارهايشان راه رود و بر فرش هايشان قدم گزارد؟ او را نمى شناسند تا خداوند به او اذن معرّفى خودش را بدهد؛ چنان كه به يوسف اذن داد؛ هنگامى كه برادرانش به او گفتند: تو يوسفى؟ گفت: بله من يوسفم.
نعمانى اين حديث را از على بن احمد بندنيجى نقل مى كند، 1 و سپس سند ديگرى از طريق كلينى براى آن ارائه مى دهد. 2 متن موجود در الكافى شبيه حديث قبل است.
شيخ صدوق نيز اين حديث را با اندكى اختلاف نقل كرده است. 3
ابوالصلاح حلبى، 4 و طبرى، 5 و طبرسى (م 548 ق) 6 نيز حديث پيش گفته را آورده اند.
ب. ابوبصير گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود:
در صاحب اين امر سنّت هايى از چهار پيامبر است؛ سنتى از موسى، سنتى از عيسى، سنّتى از يوسف و سنّتى از محمّد عليهم السلام ... . پس گفتم: سنت يوسف چيست؟ حضرت فرمودند: زندان و غيبت. 7
علاوه بر نعمانى، شيخ صدوق 8 و ابوالصلاح حلبى 9 با اندكى اختلاف در متن، اين حديث را نقل كرده اند.
سخن از غيبت، و سابقه آن در ميان انبيا
ب. امام ابوالحسن الرضا عليه السلام مى فرمايند:
همانا شما به چيزهايى شديدتر و سخت تر مبتلا خواهيد شد. با جنين در شكم مادرش و شير خوار امتحان مى شويد تا اين كه گفته مى شود، پنهان شد و مرد. و مى گويند امامى نيست؛ در
1.الغيبة، ص۱۶۳ ـ ۱۶۴، ح۴.
2.همان، ص۱۶۴، ح۴؛ الكافى، ج۱، ص۳۳۶، ح۴.
3.كمال الدين، ج۱، ص۱۴۴، ح۱۱؛ ج۲، ص۳۴۱، ح۲۱؛ علل الشرايع، ج۱، ص۲۴۴، ح۳.
4.تقريب المعارف، ص۱۸۹
5.دلائل الامامة، ص۲۹۰.
6.اعلام الورى باعلام الهدى، ص۴۳۱.
7.الغيبة، ص۱۶۴ ـ ۱۶۵، ح۵.
8.كمال الدين، ج۱، ص۳۲۹، ح۱۱.
9.تقريب المعارف، ص۱۹۰.