نظم نثر اللئالي - صفحه 323

۲۶۸.هَلَكَ الحَريصُ وَ هُوَ لايَعْلَمُ .

حرص مرگى است پرنفير و نفور
اين چنين مرگ يا رب از ما دور

هست مرد حريص نادرويش
بى خبر وانگهى زمردن خويش

۲۶۹.هِمَّةُ المَرءِ قيمَتُهُ .

هر كه را نعمت هست و همت نيست
در طريقت جويش قيمت نيست

نعمة المنعم غنيمته
همة المرء كان قيمتُه

۲۷۰.هاتِ ما عِنْدَكَ تُعْرَفْ بِهِ .

هيچ دانى كه در ره مردى
كه شود شهره در جوانمردى

آنكه بيش و كمى نپندارد
بدهد ز آنچه دسترس دارد

[باب] اللامُ الالف

۲۷۱.لا دينَ لِمَنْ لا مُرُوَّةَ لَهُ .

در مروت نشانه دين است
اهل دين را مروت آيين است

بى مروت زدين نصيبش نيست
بهره از رحمت حبيبش نيست

۲۷۲.لا كَرامَةَ ۱ لِلْكاذِبِ .

تا توانى مگرد گرد دروغ
نبود در دروغ هيچ فروغ

هر كه او با دروغ آميزد
همه جا آبروى خود ريزد

۲۷۳.لا راحَةَ لِلْحَسُودِ .

راحتى نيست در حسود و حسد
از حسد بر حسود تا چه رسد

فكرهايى كه آيد از حاسد
يك به يك باشد از حسد فاسد

1.«س»: كِرامَ.

صفحه از 327