إنه یتشتت أهلبیتک تشتتا قبیحا و یفلس عیالک إفلاسا شدیدا»1 .
اسحاقبنعمار میگوید: پیش امامکاظم علیه السلام نشسته بودم که مردی از شیعیان وارد شد؛ امام علیه السلام به او فرمود: «فلانی، یا توبه کن یا عبادت از سر گیر، چراکه از عمر تو تنها یک ماه باقی مانده». اسحاق گفت: من پیش خود گفتم: عجب! انگار امام میخواهد به ما بفهماند که زمان مرگ شیعیان خود (یا زمان مرگ ما) را میداند. او میگوید: پس از این افکار، امام علیه السلام با ناراحتی به من نگاه کرد و فرمود: «اسحاق، چهطور این مطلب (علم من به آجال) را انکار میکنی، در حالی که رشید هجری با اینکه بیبصیرت بود، علم منایا داشت، و امام به چنین علمی سزاوارتر است از رشید هجری. اسحاق، (حال به تو نیز میگویم که) از عمر تو دو سال بیشتر باقی نمانده و پس از تو خاندانت به شکل فجیعی پراکنده و خانوادهات به شدت فقیر میشوند.
چنانچه روشن است، صرف تعجب اسحاق از علم امام علیه السلام دلالت بر انحراف مذهب او ندارد و نهایتاً دالّ بر ضعف شناخت او نسبت به مقام علمی امام است. وعده امام علیه السلام به او نیز دلالتی بر انحراف مذهب و یا حتی بر ذمّ او یا فرزندانش ندارد، بلکه تنها دلالت بر دچارشدن فرزندان و خانواده او به فقر شدید دارد و این اِخبار امام علیه السلام هم از این باب بوده که اعتقاد اسحاق به احاطه علمی خود را بیشتر تثبیت کنند.
2. در جایی دیگر از رجالالکشی آمده:
جعفر بن معروف قال: حدثنی أبوالحسین الرازی قال: حدثنی إسماعیل بن مهران قال: حدثنی محمد بن سلیمان الدیلمی قال: قال إسحاق بن عمار: لما کثر مالی أجلست علی بابی بوّابا یرد عنی فقراء الشیعة. قال: فخرجت إلی مکة فی تلک السنة فسلمت علی أبیعبدالله علیه السلام فرد علی بوجه قاطب غیرمسرور. فقلت: جعلت فداک ما الذی غیر حالی عندک؟ قال: الذی غیرک للمؤمنین. قلت: جعلت فداک و الله إنی لأعلم أنهم على دین الله و لکن خشیت الشهرة على نفسی. قال: یا إسحاق أما علمت أن المؤمنین إذا التقیا فتصافحا بین إبهامیهما مائة رحمة تسعة و تسعون منها لأشدهما حبا لصاحبه، فإذا اعتنقا غمرتهما الرحمة فإذا التثما لا یریدان بذلک إلا وجه الله قیل لهما غفر لکما فإذا جلسا یتساءلان قالت الحفظة بعضها لبعض اعتزلوا بنا عنهما فإن لهما سرا و قد ستره الله علیهما. قلت: جعلت فداک و تسمع الحفظة قولهما و لا تکتبه و قد قال الله