تعالى جاهل بودهاند و اين صفت بر ايشان پوشيده بود». ۱
عبد الجليل در پاسخ به او، شيخ صدوق را در شمار باورمندان به اين عقيده و محقّقان مذهب شيعه برشمرده و مىگويد:
مذهب محقّقان شيعه اصوليه چون علم الهدى مرتضاى بغداد و شيخ كبير بو جعفر و همه محقّقان اصوليه، موافقت اكثر اهل عدل را چنان است كه بارىتعالى موصوف است به صفتى كه آن را صفت حالت گويند و مخالفت ثابت است ميان قديم و جواهر و اعراض بدان صفت و آن صفت خداى است كه غير قديم را آن صفت و مثل آن صفت و قبيل آن صفت نيست و بارىتعالى بدان صفت در كون معلومى آيد، دون صفات اربعه كه مقتضيات است و آن، صفت همه پيغمبران دانند و همه فريشتگان، خداى تعالى را بر آن صفت شناسند و همه ائمّه و علما و اوليا، خداى تعالى را بر اين صفت دانند و از اهل عدل، كس خلاف نكرده است در اين معنى، و گر خلافى هست، در اجراى عبارت است و در اين معنى، كتب ساختهاند و مفردات با حجّت و دليل اثبات كرده و تصنيفها ساخته است كه بارىتعالى به خلاف همه خلايق است و او به هيچ نماند و هيچ بدو نماند: ليس كمثله شىء و هو السميع البصير. پس اگر مذهب شيعت بر آن وجه بودى كه خواجه انتقالى آورده است كه آن صفت، نه انبيا دانند و نه ملائكه، هيچ عاقل قبول نكند كه عقل مثبتان اين صفت، بيشتر و كاملتر نيست از عقول انبيا و ملائكه و ائمّه. و علما خداى را بدان صفت دانند و آن، صفت الهيت است كه مقتضاى صفات اربعه است و علماى شيعت را خلافى نيست با يكديگر مگر عوام را با قلّت علم گفت و گويى باشد و گرنه، مثبتان و نافيان همه ناجى اند و خداى را به خلاف خلقان گويند و معدوم معلوم دانند و گرچه شىء نگويند براى ايهام خطا را باشد ... . ۲
سوم. در فضيحت پنجاهم، مطلبى را از ابن بابويه، شيخ صدوق نقل قول كرده،