معرفت خداى، حاجت به امام نباشد و اگر عقل در معرفتْ كفايت نيست، آن امام كه شما دعوى مىكنيد، كجاست و شما هيچ نتوانيد دانستن إلّا به قول صادقى و چون شخصى بيايد و دعوى مىكنيد كه من امامم، شما را معلوم نشود إلّا كه صادقى ديگر بگويد كه اين صادق است و قول در صادق دوم، مثل قول در صادق اوّل بود تا به تسلسل انجامد و اين باطل بود. اگر گويند به معجز بدانيم كه وى صادق است، گوييم معجز آن وقت دليل بود كه شما دانيد كه صانعى حكيم هست و اين معجز، فعل وى است و او تصديق كذّاب نكند و شما را معرفت صانع حاصل نشود إلّا به قول صادقى و صدق اين معلّم صادق، حاصل نشود إلّا بعد از آن كه صانع را شناسد و توحيد و عدل داند. پس شما هرگز نه خداى را بتوانيد شناختن و نه امام را.۱
در قرن ششم هجرى و به هنگامى كه كتابهاى فضائح و پس از آن، نقض نوشته مىشد، سلاجقه بر شرق ممالك اسلامى و تحت عنوان خلافت عبّاسى، حكومت مىكردند. اينان در مذهب، پيرو ابوحنيفه بودند و به اين دليل و نيز درگيرى با قلعهنشينان نزارى و خلفاى مصر، خصومت شديدى با اسماعيليه - كه از روى دشمنى ملحد ناميده مىشدند - داشتند. مؤلّف فضائح سعى مىكرد با بيان اشتراكات اماميه و اسماعيليه، شيعيان را به تيغ سلجوقيان بسپارد؛ ولى عبد الجليل با آگاهى از اين امر و تبيين جدايىِ دو مكتب ياد شده، سعى در نشان دادن فرق مذهب ابو حنيفه و مذهب اشعريه دارد و تكرار مىكند كه اين دو، با هم فاصله زيادى دارند و آن كه لايق دشمن سلاجقه ناميده شدن است، خواجه مجبّر و مؤلّف فضائح است، نه شيعيان اماميه و از اين موضع است كه در معرّفى ابوحنيفه مىنويسد:
و بوحنيفه از بزرگان تابعين است و چند صحابى بزرگ را ديده است ... و همه روايت از محمّد باقر و جعفر صادق كند و موحّد و عدلىمذهب بوده است و به آل مصطفى، تولّا كرده است... .۲
وى به اين مسئله، اكتفا نكرده، ادّعا مىكند كه تركان سلجوقى و خلفاى عبّاسى - كه
1.تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، ص ۱۸۴.
2.نقض، ص ۱۵۹ - ۱۶۰.