اساس، به نظر مىرسد كه شرايط اجتماعى براى اتخّاذ چنين راهبردى از سوى اماميّه، كاملاً فراهم بود و بلكه ضرورت داشت.
دو. مشى راهبردى عبد الجليل در كتاب «نقض» و انطباق آن با فرضيّه سوم
علاوه بر شرايط اجتماعى اماميّه - كه زمينه به كارگيرى راهبردى همانند آنچه را در فرضيّه سوم مطرح شده بود، ضرورى مىكرد - ، مشى عبد الجليل در كتاب نقض نيز نشان از به كارگيرى اين راهبرد توسّط وى دارد. در صورتى كه بپذيريم جعل اصطلاح شيعه اصوليّه - مبتنى بر مشخصههايى كه اوصاف آن گذشت - ، ماهيّت كاملاً راهبردى داشته باشد، بايد گفتمان عبد الجليل در كتاب نقض، ويژگىهاى خاصّى داشته باشد. عبد الجليل بايد در باره عقايد حساسيتبرانگيز، تا جايى كه امكان دارد، آنها را به شيعه اخباريّه نسبت دهد و از اصوليان نفى كند. از سوى ديگر، بايد در خصوص انتساب شخصيّتهاى امامى به اخباريّه يا اصوليّه، به عكس آن عمل كند؛ يعنى تا جايى كه امكان داشته باشد، اماميان همعصرش را اصولى معرّفى كند و از سوى ديگر، تا جايى كه ممكن است از اخبارى معرفى كردن آنها دورى كند.
پس از اين، در صورتى كه مورد نقضى يافت شد، يعنى از ميان كسانى كه عبد الجليل به عنوان شيعه اصوليّه معرفى كرده است، كسى پيدا شد كه باورهاى منتسب شده به اخباريّه را داشته باشد، عبد الجليل بايد در چند مرحله براى حلّ اين مشكل اقدام كند. در درجه اوّل تلاش كند كه انتساب آن عقيده به آن امامى را نفى كند و بگويد ثابت نشده كه مثلاً فلان كس چنين گفته است. در پلّه بعدى، در صورتى كه امكان نفى انتساب عقيده به وى وجود نداشت، تلاش كند كه او را شخصى كماهميّت در ميان اماميّه جلوه دهد. در آخرين مرحله نيز در صورت بى نتيجه بودن دو مسير پيشين، آن امامى را اخبارى اعلام كند و از وى تبرّى بجويد.
حال در صورتى كه فرض كنيم كاربرد اصطلاح شيعه اصولى در گفتمان عبد الجليل قزوينى، ماهيّت راهبردى ندارد، بلكه با جريانهاى خارجى آن دوره، هماهنگ است، مشى وى در كتاب بايد كاملاً متفاوت باشد. در اين صورت، هيچ لزومىندارد كه عبد