شخصى به غير از برگزيده خداوند نيز باشد و او بدون گزينش پروردگار استحقاق امامت بيابد.
ايشان در جاى ديگر، در پاسخ نويسنده سنّى كه اتّهام «موروثى دانستن امامت» را به شيعه مىزند، سست بودن نظر سنّيان در باره شرايط امامت را به او گوشزد مىكند. نويسنده سنّى در باره مقتدر مىگويد: «بلحسنِ فراتِ رافضى، وزير مقتدر خليفه بود و مقتدر را سه سال بود».۱
عبد الجليل در اين جا اتّهام نويسنده سنّى را متوجّه خود وى مىداند و سستى نظر او را ياد آور مىشود و مىنويسد:
مسكين، فراموش كرده است كه كودك، صلاحيت خلافت ندارد و از يادش برفته است آن تقرير كه خلافت و دولت، به نسبت مذهب گبركان است و مقتدر سه ساله را الّا نسبتِ مجرّد در سه سالگى، صلاحيتى نتواند بود از علم و فضل و عقل، و اجماع امّت در او، ندانم مقبول چگونه باشد؟! و خواجه نوسنّى مقتدر، را به نسبت سه سالگى خليفه مىداند و علىِ ده ساله انكار مىكند، و پندارى در عهد مقتدر سه ساله پيران و رسيدگان از بنى هاشم و بنى عبّاس همه بمرده بودند تا اين حجّت بد و انكار در نحر مجبّرش بماند ... .
اين خواجه هر بيانى كه مىكند، يا انكار است به مذهب بر خدا، يا انكار است بر بعضى انبيا، يا انكار است بر خلفا و سلاطين و امرا و قضاة و علما... اوّلاً گفته است كه: «مقتدر خليفه سه ساله بود...» اكنون به اجماع همه عقلا و خاصّه به مذهب مصنّف مجبّر سه ساله خلافت را بنشايد واجماع محال است كه بر سه ساله منعقد شود كه او را نه عقل باشد و نه علم و نه رأى و نه اجتهاد و نه اهليت، و خلافت به نسبت خود مذهب گبركان است.
... و اگر جماعتى گويند: امام عادل و منصف و عالمتر و شجاعتر از رعيت بايد كه باشد و معصوم بايد از خطا و زلّت، و كوتاه دست،و تمكينِ ظالمان