نباشد و وجوب معرفت، موقوف است بر ظهور بعثت. و حُسن و قُبح شرعى است؛ عقلى نيست.۱
در جاى ديگر در پاسخ به اين سخن خواجه كه مىگويد: «آن جماعت كه مذهب رفض نهادند... ملحدان بودند»، مىنويسد:
واصفان الحاد، همه مجبّران و مشبّهيان بودند و معرفت خداى را به جبر گفتند، نه به نظر.۲
او در جاى ديگر، مذهب مؤلّف بعض فضائح الروافض (يعنى مذهب اشعرى) را به سرايى تشبيه مىكند كه اساسش «جبر»، بنيادش «تشبيه»، ديوارش «قَدَر»، سقفهايش «بغض آل مصطفى» و درش «در كوى جفا و تعصّب و هوا» است و براى آن، چهار طاقچه است كه هر طاقچهاى را به صفتى از فرقههاى مختلف مردم توصيف مىكند و درِ طاقچه چهارم را داراى صفت الحاد مىشمارد و در توصيف آن مىنويسد:
و صُفّه چهارم - كه صفت ملحدى دارد - آن است كه ملحد موجب و مؤثّر در معرفت بارى تعالى، قول پيغمبر گويد و از عقل و نظر تبرّا كند و مجبّره را به عينه مذهبْ اين است كه نفى عقل و نظر كنند و حُسن و قُبح را حوالت به شريعت و قول پيغمبر كنند و تا پيغمبر دعوت نكند، معرفت خداى و معارف عقلى، هيچ معلوم نشود و واجب نباشد وعقل و نظر را اثرى نباشد. ۳
در جاى ديگرى به نظرى بودن معرفت تصريح كرده، مىنويسد:
همه ائمّه طوايف مسلمانان، متّفق الألفاظ و الفتاوى بر اين جمع شدند كه مؤثّر در معرفت بارى تعالى، نظر است و تعليم و تقليد، باطل است؛ كه آن، طريقت ملحدان و باطنيان است. ۴
اين نظريه در باب معرفت خداى تعالى، در ميان قدماى عالمان دينىِ شيعى، معروف و شايع بلكه مورد اتفاق بوده است. ابو اسحاق نوبختى، معتقد است كه معرفت را