فيومى مىنويسد:
عَرَفتُهُ عِرفةً و عِرفاناً، عَلِمتُهُ بِحاسَّةٍ مِنَ الحَواسِّ الخَمسِ، و المَعرِفَةُ إسمٍ مِنهُ؛۱
عَرَفتُهُ، يعنى او را به يكى از حواس پنجگانه دانستم، و معرفت اسم، از آن است.
ابن منظور نيز مىگويد:
العِرفانُ: العِلم ... و عَرَّفَهُ الأمر: أعلَمَه إيّاهُ و عَرَّفَهُ بَيته: أعلَمَه بِمَكانِهِ، و عَرَّفَهُ بِه، وَسَمَه؛۲
عرفان، يعنى علم... و فلان امر را به او معرفى كرد، يعنى او را به آن آگاه ساخت، و خانهاش را به او معرّفى كرد، يعنى محلّ آن را به او ياد داد، و آن را به او شناساند، يعنى نشانهاى براى آن نهاد.
احمد بن فارس، معتقد است كه معرفت، دو معنا دارد:
العين و الراء و الفاء أصلان صَحيحان، يَدُلُّ أحَدهُما عَلى تَتابع الشَىء مُتّصلاً بَعضه بِبَعضٍ وَ الآخر عَلى السُّكونِ و الطُمَأنينَة ... .
و الأصلُ الآخر المَعرِفَةُ و العِرفان، تَقول: عرف فُلان فُلاناً عِرفاناً و مَعرِفَةً، و هذا أمرٌ مَعروف. و هذا يَدُلُّ على ما قُلناهُ مِن سُكونِه إليه لأِنّ مَن أنكَرَ شَيئاً تَوَحَّشَ مِنهُ و نَبَأَ عَنه؛۳
عين و راء و فاء، دو اصل و ريشه صحيح دارد: يكى، بر پى در پى آمدن امرى دلالت مىكند كه بعضى از آن با بعضى ديگر اتّصال دارد و دوم، بر سكون و آرامش دلالت مىكند... .
و ريشه ديگر، معرفت و عرفان است. مىگويى: فلانى به فلانى معرفت و عرفان پيدا كرد و اين، امر معروف است. و اين اصل، به سكون و اطمينان - كه گفتيم - دلالت دارد؛ زيرا كسى كه چيزى را منكر بشمارد، از او به
1.مصباح المنير، ص۴۰۴.
2.لسان العرب، ج۹، ص۱۵۳.
3.معجم مقاييس اللغة، ج۴، ص۲۸۱.