معرفت خدا، توحيد و اسما و صفات از ديدگاه مرحوم عبد الجليل قزوينى‏ - صفحه 179

- نمى‏دوختند و دنياى آنها نزد ايشان بسيار كوچك‏تر از آن مى‏شد كه زير پايشان لگدمال مى‏كنند. و با معرفت خداوندِ جليل و عزيز، به نعمت و لذّتى مى‏رسيدند همچون لذّت كسى كه تا ابد در باغ‏هاى بهشت، با اولياى الهى همراه است.
همانا معرفت خداى عزّوجلّ انس انسان در هر وحشتى، و همنشين او در هر تنهايى‏اى، و نور او در هر تاريكى‏اى، و قوّت او در ناتوانى‏اى و شفاى او از هر بيمارى‏اى است‏.

1. معرفت خدا

الف. معنا و حقيقت معرفت‏

برخى معتقدند كه معرفت، شناخت بعد از فراموشى است. مرحوم شيخ بهايى مى‏نويسد:
قالَ بَعضُ الأعلامِ أكثَرُ ما تَطلِقُ المَعرِفَةُ عَلَى الأخيَرِ مِنَ الإدراكَينِ للِشَى‏ء الواحِدِ إذا تَخَلَّلَ بَينَهُما عَدَم بأن أدرَكه أوّلاً ثُمَّ ذَهل عَنهُ ثُمّ أدرَكه ثانياً فَظَهَرَ لَهُ أنّهُ هُوَ الّذى كانَ قَد أدرَكه أوّلاً؛۱
بعضى از بزرگان مى‏گويند: معرفت، غالباً به ادراك دوم از دو ادراك شى‏ء واحد گفته مى‏شود كه بين آنها عدم، فاصله انداخته باشد؛ به اين صورت كه اوّل، آن را درك كند، سپس از آن غافل شود و دوباره به ادراك آن نايل آيد و برايش روشن شود كه اين همان است كه پيش از اين، آن را درك كرده بود.
بر اساس اين نظر، واژه معرفت در زبان عرب و نيز در آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام بيشتر براى بيان شناخت ثانوى به كار مى‏رود؛ شناختى كه پس از فراموشى و غفلت براى انسان حاصل مى‏شود. البته اين موضوع، با به كارگيرى همين واژه در باره شناخت ابتدايى نيز منافات ندارد و معناى آن از نظر لغوى، به هيچ كدام از اين دو، اختصاص ندارد و شامل هر دو مى‏شود.

1.الأربعون حديثاً، ص‏۷۸. نيز، ر.ك: بحار الأنوار، ج‏۶۹، ص‏۲۹۰؛ شرح اُصول الكافى، ملّا صالح مازندرانى، ج‏۱، ص‏۳۳۵؛ مجمع البحرين، ج‏۲، ص‏۱۱۹۸؛ منهاج البراعة، ج‏۱، ص‏۳۱۸.

صفحه از 216