- نمىدوختند و دنياى آنها نزد ايشان بسيار كوچكتر از آن مىشد كه زير پايشان لگدمال مىكنند. و با معرفت خداوندِ جليل و عزيز، به نعمت و لذّتى مىرسيدند همچون لذّت كسى كه تا ابد در باغهاى بهشت، با اولياى الهى همراه است.
همانا معرفت خداى عزّوجلّ انس انسان در هر وحشتى، و همنشين او در هر تنهايىاى، و نور او در هر تاريكىاى، و قوّت او در ناتوانىاى و شفاى او از هر بيمارىاى است.
1. معرفت خدا
الف. معنا و حقيقت معرفت
برخى معتقدند كه معرفت، شناخت بعد از فراموشى است. مرحوم شيخ بهايى مىنويسد:
قالَ بَعضُ الأعلامِ أكثَرُ ما تَطلِقُ المَعرِفَةُ عَلَى الأخيَرِ مِنَ الإدراكَينِ للِشَىء الواحِدِ إذا تَخَلَّلَ بَينَهُما عَدَم بأن أدرَكه أوّلاً ثُمَّ ذَهل عَنهُ ثُمّ أدرَكه ثانياً فَظَهَرَ لَهُ أنّهُ هُوَ الّذى كانَ قَد أدرَكه أوّلاً؛۱
بعضى از بزرگان مىگويند: معرفت، غالباً به ادراك دوم از دو ادراك شىء واحد گفته مىشود كه بين آنها عدم، فاصله انداخته باشد؛ به اين صورت كه اوّل، آن را درك كند، سپس از آن غافل شود و دوباره به ادراك آن نايل آيد و برايش روشن شود كه اين همان است كه پيش از اين، آن را درك كرده بود.
بر اساس اين نظر، واژه معرفت در زبان عرب و نيز در آيات قرآن كريم و روايات اهل بيت عليهم السلام بيشتر براى بيان شناخت ثانوى به كار مىرود؛ شناختى كه پس از فراموشى و غفلت براى انسان حاصل مىشود. البته اين موضوع، با به كارگيرى همين واژه در باره شناخت ابتدايى نيز منافات ندارد و معناى آن از نظر لغوى، به هيچ كدام از اين دو، اختصاص ندارد و شامل هر دو مىشود.
1.الأربعون حديثاً، ص۷۸. نيز، ر.ك: بحار الأنوار، ج۶۹، ص۲۹۰؛ شرح اُصول الكافى، ملّا صالح مازندرانى، ج۱، ص۳۳۵؛ مجمع البحرين، ج۲، ص۱۱۹۸؛ منهاج البراعة، ج۱، ص۳۱۸.