شيعه به تقيّه اعتقاد دارد «و موافق اند در اين معنى با ايشان همه عقلا و همه طوايفِ مسلمانان كه دفع مضرّت معلوم و مظنون از نفس واجب است هر گاه مدفوع به دون مدفوعٌ له باشد» و سپس به داستان تقيّه عمّار بن ياسر در عهد نبوى مثال مىزند۱ كه بعد از هجرت پيامبر به مدينه، كفّار قريش، عمّار را شكنجه دادند و او را مجبور به دشنام دادن به خداى محمّد كردند و عمّار، از سر اجبار آن را انجام داد و خلاص يافت. هر چند بعد از آن، برخى صحابه بر عمّار خرده گرفتند؛ لكن خداوند، آيه نازل كرد كه بر عمّار غرامتى نيست و به وقت دفع مضرّت، تقيّه رواست و آيه (مَنْ كَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ إيمانِهِ إلاّ مَنْ اُكْرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطْمَئِنُّ بِاْلإيمانِ وَ لكِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظيمٌ)۲ در شأن وى نازل شد.
همچنين مطابق آيات قرآن، اصل استناد به تقيّه در عهد همه انبيا در مواقع ضرورت و خوفْ جايز است. رازى براى نمونه به داستان ابراهيم عليه السلام اشاره مىكند كه بعد از شكستن بتها خطاب به وى گفتند: (قالُوا ءَ أنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إبْراهيمُ)۳ و ابراهيم به وجهى جواب داد كه تقيّه بود در آن، گفت: (قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ)۴ و در دگر انبيا كه به ذكرِ همه كتاب مطوّل شود.۵
د. امامت در قرآن
يك. تسميه امام
رازى در پاسخ به اين اشكال كه: «چرا خداوند به سان اسامى انبيا، نام على عليه السلام را در قرآن به تصريح نبرده است كه بعد از مصطفى صلى اللَّه عليه و آله او امام امّت است تا مردم را در آن شبهت نباشد؟»۶ چنين مىنويسد:
درست نيست كه قياسِ امامت با نبوّت بكند؛ چرا كه معرفت نبى، سمعى است و معرفت امام، عقلى... . اگر اين امر، مستلزم سرگشتگى مردمان است