طلب
الهى ! دور عمر ما سرآمدرسول مرگ ما از در درآمد
به ما موى سفيد آورده پيغامكه بنمائيد زاد ره سرانجام
كه اينك كاروان را وقت بار استزمان رفتنش از اين ديار است
عزيزان و رفيقان پيش رفتندهمه زين راه پر تشويش رفتند
شما را نيز بايد رفت از اين راهبه رغبت لا محاله يا به اكراه
از اين ويرانه بايد بار بربستكه ديگر كاروانى در عقب هست
چرا غافل در اين منزل نشينيدهمه رفتند ياران مى نبينيد
كه آنانى كه در اين خانه بودندشريك منزل و كاشانه بودند
چسان يك يك از اين غم خانه رفتندچسان هريك از اين ويرانه رفتند
جهان جاى قرار آدمى نيستمر او را راه و رسم مردمى نيست
ندارد با كسى او آشنايىنباشد رسم او جز بى وفايى
كدامين بلبل شيدا در اين باغكه آخر جانشين او نشد زاغ
در اين گلشن كدامين سرو آزادكه از باد اجل از پا نيفتاد
كدامين نرگس اندر اين چمن رستكه ساقش را اجل چون شيشه نشكست
نشد شمعى در اين مجلس فروزانكه نگرفت آتش مرگش به دامان
خوشا وارسته اى كو بى خطر رفتسبك روزى از اين زندان بدر رفت
در اين محنت سراى سست بنياننشد آلوده رجس گناهان
در اين خاكى طلسم ناموافقنشد افتاده بر دام علايق
خداوندا ! رهى در پيش دارماز آن ره من بسى تشويش دارم
نه آغازش مرا پيدا نه انجامبه ناكامى در اين ره مى زنم گام
شب تاريك و منزل دور و گم راهقدم اندر قدم سنگ است با چاه
دريغا كز مشارق وز مغاربنجوم اهتدا گشتند غارب
بسان ماهى وامانده زآبمفزون گرديده هر دم اضطرابم
نه زورى كافكنم خود را به گردابخوشا آب و خوشا آب و خوشا آب
پلى راهى كه ناهموار بايدوزآن ره ، سازِ ره بسيار بايد
ندارم ساز ره جز فضل يزدانخداوندا ! مكن محرومم از آن
تو مى دانى خداوندا ! فقيرمفقيرم پيش نفس خود حقيرم
بكن رحمى به حال بنده خويشترحّم كن تو بر شرمنده خويش
اگر چه جرم اين مجرم عظيم استولى پروردگار او كريم است