گنج گهر (ترجمه منظوم نثر اللئالي) - صفحه 186

۱۱۷.سُوءُ الْخُلْقِ وَحْشَةٌ لا خَلاَصَ فِيْهَا .

۰.بدى خُلق ، وحشتى است كه خلاصى نيست در او .

هر كه خُلقش نكو بود بر من
با هزاران گناه ، عاصى نيست

خُلق بد وحشتى بود كه از او
مرد را هيچ گه خلاصى نيست

۱۱۸.وَقَالَ : سِيْرَةُ الْمَرْءِ تُنْبِى ءُ عَنْ ۱ سَرِيرَتِهِ .

۰.و گفت : سيرت مرد ، خبر مى دهد از اصل او .

هر كه را اصل و نسل پاك بُود
هست نيكو خصال و نيك۲سِيَر

خود محقّق شده ست اين كه دهد
سيرت مرد ز اصل مرد ، خبر

۱۱۹.سَلاَمَةُ الإنْسَانِ في حِفْظِ اللِّسانِ .

۰.سلامتى آدمى در نگاه داشتن زبان است .

از زبان در بلا بُود همه كس
كار تن را زبان تَبَه دارد

به سلامت بُود ز آفت ها
آدمى گر زبان نگه دارد

۱۲۰.سُكُوتُ اللِّسَانِ سَلاَمَةُ الإنْسَانِ .

۰.خاموشى زبان ، سلامتى آدمى است .

جاودان خواهى ار سلامت نفس
ساز خامش زبان خود به دهان

كآدمى را سلامتى تن است۳
اى برادر ، ز خامشى زبان

1.خ ل : مِن .

2.در نسخه «ح» : خوب .

3.در نسخه «ح» : كآدمى را بود سلامت نفس .

صفحه از 228