ـ على قولهم الفاسد ـ به چند وجه تفسير كردند : يكى آن كه جبريل بانگ بر او زد و او را بترسانيد و منع كرد، و قولى دگر گفتند: فريشته اى بانگ بر او زد و گفت: نام تو در آسمان از جملؤ صدّيقان است و پيغامبران و جاى تو در زمين جاى خيانت كنندگان است. و قولى دگر به روايتى دگر كه دريچه اى پيدا شد و صورت يعقوب پديد آمد از او انگشت مى كشت بر او بر وجه تهديد.
و به روايتى دگر آن كه: فرشته اى بر صورت يعقوب از پس پشت او در آمد و لگدى بر پشت او زد چنان كه آب پشت او به پيشانى بيرون آمد.
و از اين ترّهات و محالات، آنچه عقل و شرع و قرآن و اخبار، پيغامبران خداى را از آن منزّه كرده است، و اين هيچ بنزديك ما روا نيست بر پيغامبران عليهم السلام از آن جا كه ايشان معصومان و مطهّرانند و پاكيزگان ، و صغيره و كبيره بر ايشان روا نيست از آن جا كه أدلّه عقل دليل كرده است بر عصمت ايشان، چه در عقل مقرّر است كه تجويز صغاير و كباير بر ايشان منفّر بود مكلّفان را از قبول قول ايشان و استماع وعظ ايشان ، و غرض قديم تعالى از بعثت ايشان قبول قول ايشان است و امتثال أمر و اجابت دعوت ايشان، آنچه قدح كند در آن، واجب بود كه حق تعالى ايشان را از آن معصوم و منزّه دارد، و تجويز زنا، كه من أكبر الكباير است و أعظم الخطايا و امّهات الذّنوب است واجب بود كه از آن منزّه باشند كه حظّ او در تنفير بغايت و نهايت است. ۱۴ . قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ- الآية،عثمان عفّان روايت كند كه رسول صلى الله عليه و آلهگفت:انّ اللّه لا يجمع الخمر و الايمان فى جوف امرء أبدا، گفت: خداى تعالى جمع نكند ايمان و خمر در دل هيچ كس.
و معنى آن است كه (1) حكم نكند به ايمان هيچ شارب خمر چون خمر خورد و مستحل باشد آن را، و اين است تأويل هر خبر كه آيد متضمّن آن كه حكم شارب خمر چون حكم كافر كرده است، چنان كه فرمود: شارب الخمر كعابد الوثن و مدمن الخمر كعابد الوثن، يعنى اذا شربها مستحلّا لها. و استحلال خمر و هر محرّمى شرعى كه باشد كفر است به اتّفاق، (2) و در اين خبر تأويل دگر روا باشد كه گفت: شارب خمر چون بت پرست است، يعنى عقاب او بشدّت و سختى چون عقاب وثن باش تشبيه از اين وجه باشد نه از وجه دوم ، (3) و نيز روا بود كه تشبيه از آن وجه باشد كه از او تبرّا بايد كردن و با او مصافات و مخالصت و مخالطت نبايد كردن و از او هجران و كرانه بايد گرفتن چنان كه از عابد وثن.
و واجب نباشد در دو چيز كه يكى را به يكى تشبيه كنند كه آن تشبيه از همه وجه باشد، بل از يك وجه روا باشد، نبينى كه گويد: فلان كالأسد و كالبحر و كالبدر، و محال است گفتن كه اين تشبيهات هست الّا من وجه واحد، يكى از شجاعت و يكى از سخاوت و يكى از جمال، و از اين گذشته محال است كه گويند ، همه چيز مشبّه با مشبّه به ماند.