3 ـ در اين روايت آمده: بعد از آن كه امام على(ع) از فرزند گرامى اش پرسيد: «ما حملك اذا أخذت منه قبل القسمة؟», امام حسين(ع) فرمود: «إنّ لنا فيه حقاً فاذا أعطيناه رددناه». امّا امام على(ع) به پاسخ امام حسين(ع), قانع نشد. گويا امام حسين(ع) نمى دانسته كه نبايد پيش از تقسيم به عسل ها دست بزند و يا آن كه مى دانسته, ولى چون براى پذيرايى از مهمانْ نياز به عسل داشته, برداشتن از بيت المال را به نحوى براى خويش توجيه كرده; ولى چون توجيه عملكرد امام حسين(ع), مرضى خاطر پدر گرامى اش نبود, شديداً او را توبيخ نمود. بالاتر آن كه امام على(ع) هنگامى كه در حال بازگرداندن عسل به مشك بود, مى گريست و مى گفت: «خدايا! حسين را ببخش كه نمى داند!» و اين, چيزى جز انتساب جهل و نادانى به حسين(ع) به طور صريح, آن هم از سوى على(ع) نيست.
4 ـ مطلب ديگرى كه اين روايت را بيش از پيش متزلزل مى كند, اين است كه رويداد مزبور, در زمان خلافت على(ع) صورت گرفته است. اگر اين حادثه را حتى در سال نخست خلافت ظاهرى اميرمؤمنان, يعنى سال 35 هجرى بدانيم, بايد اذعان كنيم كه در آن زمان, امام حسين(ع) بالغ بر 32 سال داشته است.
5 ـ نكته شگفت ديگرى كه در روايت وجود دارد, اين است كه چرا امام على(ع) بعد از آن كه از آن حادثه آگاهى پيدا كرد, فرزند گرامى اش را تنبيه نكرد؟ گرچه پاسخ اين سؤال در آن روايت ذكر شده, ولى قانع كننده نيست كه امام على(ع) فرموده باشد: «أما لولا أنّى رأيت رسول اللّه(ص) يقبل ثنيتك لأوجعتك ضرباً; اگر نديده بودم كه رسول خدا بر دندان هاى پيشين تو بوسه مى زد, تو را ضربه اى دردناك مى زدم».
اگر امام حسين(ع) معاذاللّه مستحق تنبيه و يا تعزير بوده, مى بايست حكم در مورد او اجرا مى شد; چه پيامبر(ص) دندان هاى ايشان را مى بوسيد يا نه. آنچه همگان از سيره على(ع) و نيز رسول گرامى اسلام مى دانند, اين است كه آنان از كسانى كه بر اساس