فاطمه(س)، كوثر قرآن - صفحه 54

بخش اوّل. ادلّه روايى

1. روايت ابن ابى الحديد از اميرالمؤمنان

از جمله رواياتى كه ابن ابى الحديد در اواخر شرح نهج البلاغة به عنوان مستدرك بر روايات سيّد رضى(ره) در نهج البلاغة آورده، اين روايت است:
أرْسَلَ إليهِ عمرُو بنُ العاصِ يَعيبُه بِأشياءَ، منها أنّه يُسمِّي حَسَناً و حُسَيْناً(ع) وَلَدي رَسولِ اللّه(ص) فقالَ لِرَسولِه: قُلْ لِلشّانِى ء ابنِ الشانِى ء: لَو لَم يَكونا وَلَدَيهِ لَكانَ أبتَرَ كَما زَعَمَهُ أبوك!؛۱
عمرو بن عاص، نامه اى براى آن حضرت (على (ع» فرستاد و بر او در امورى خُرده گرفت كه از جمله آنها اين بود كه على(ع)، حسن و حسين(ع) را فرزندان رسول خدا مى خوانَد. امير مؤمنان به فرستاده او فرمود: «به آن دشمن رسول خدا و فرزند دشمنش بگو: اگر آن دو، فرزندان پيامبر نبودند، او اَبتر مى بود، همان گونه كه پدرت مى پنداشت.
شرح حديث. «الشانى ء ابن الشانى ء»، به لقبى اشاره دارد كه در قرآن كريم براى عمرو عاص، پدرش و ديگر همدستان او در سوره كوثر آمده است و «ابتر»، به معناى شخص بى فرزند و بى دنباله است كه با وفاتش نسل او تمام شده تلقّى مى گردد.
جمعى از مشركان و جرى تر از همه، عاص بن وائل و پسرش عمرو، پس از وفات پسران رسول خدا، آن حضرت را بدين لقب مى آزردند. عبارت «كما زعمه أبوك» نيز به همين قضيه مربوط به شأن نزول سوره اشاره دارد كه در زير مى آيد.
جان مايه استدلال امام(ع) در اين روايت، برهانى مبتنى بر قياسى استثنايى است كه در آن مى فرمايد: اگر حسنين(ع) فرزندان رسول خدا نباشند، آن حضرت ابتر خواهد بود ؛ ليكن، به دلالت سوره كوثر، او ابتر نيست ؛ پس آن دو، فرزند آن حضرت اند.
شأن نزول سوره. اين سوره در پى وفات پى درپى پسران رسول خدا، در فضايى كه شماتت دشمنان و زخم زبان مشركان و ملقّب ساختن او به «ابتر» را به همراه داشت، نازل شده است. ابتر، يعنى شخص فاقد فرزندانى كه موجب استمرار نسل و ماندگارى نام و ياد او باشند.
بيان استدلال علوى(ع). آنان كه تنها پسران را موجب تداوم نسل مى دانستند، ولادت فاطمه اطهر(ع) و وجود ديگر دختران حضرت را مانع اين لقب غم انگيز و دردآور نمى ديدند. در چنين فضايى، هدف از نزول سوره، درهم شكستن اين پندار و دادن پاسخ دندان شكن به شماتت كنندگان است، تا بدانان تفهيم نمايد كه نه تنها رسول خدا ابتر نيست ؛ بلكه خداوند، بدو كوثر عطا نموده است، يا بايد پذيرفت كه العياذ باللّه، كوثر اعطايى خداى متعال، رسول خدا را از ابتر بودن بيرون نمى آورد، و يا آن كه اين كوثر، مشتمل بر امورى است كه نسل آن حضرت را ماندگار و وصله ابتر بودن را از ساخت مقدّسش دور مى سازد.
پذيرش وجه اوّل، مستلزم انكار وحى در سوره كوثر و التزام به پندار مشركانى چون عاص بن وائل و پسرش عمرو و ديگر همدستان آنان است. بنابراين، ترديدى نمى مانَد كه مراد از كوثر، نسل مبارك حضرت است.
توجّه به اين نكته نيز لازم است كه نسل مبارك رسول خدا، تنها از جارى زلال فاطمه زهرا(س) تداوم يافته است و ديگر فرزندان ايشان يا در زمان حيات وى وفات يافتند و يا نسل ماندگارى نداشتند.
با اين بيان، وضوحِ استدلال امير مؤمنان در مقابل عمرو عاص در فضاى صدور روايت، همانند روشنى مدلول آيه در فضاى نزول آن، عيان مى گردد.
همچنان كه با اين توضيح، وجه عموميّت و شمول كوثر نسبت به مصاديق گوناگون آن، و نيز ملحوظ و مورد عنايت و اهتمام خاصّ بودن نسل مبارك رسول خدا به خوبى روشن مى شود و در اين ميان، سرّ آن فهم ارتكازى مورد اشاره در اوايل مقاله نيز نمايان مى گردد.
دليل برجسته نشدن اين تفسير در روايات. و امّا اين كه چرا در احاديث تفسيرى به اين تفسير به طور برجسته پرداخته نشد و مورد تصريح قرار نگرفت، بايد گفت: معانى قرآن،
داراى مراتبى است. طبقه اى از معانى اصطلاحاً از عبارات محسوب مى گردند، نه از اشارات و لطايف و مانند آن. يعنى فصاحت و بلاغت (رسايى و شيوايى) قرآن، چنان آن را روشن و «بيان للنّاس» مى گردانَد كه نوع مخاطبان، معانى عبارات را به خوبى مى فهمند و ديگر نيازى به بيان معصوم(ع) و صدور روايات روشن كننده اين طبقه از معانى نيست ؛ خواه آن معنا از معانى مفهومى آيه باشد يا از معانى مصداقى روشن آن.
بدين جهت است كه در تبيين مدلول روشن و عرفىِ غالب آيات قرآن، يا روايتى وارد نشده و يا به صورت ضمنى و در خلال بيان معانى ظريف تر ـ كه از آنها به اشارات و لطايف و حقايق تعبير مى شود ـ آمده است، و كم اند رواياتى كه مدلول روشن و عمومى آيه اى را به طور مستقل، تفسير نموده باشند ؛ زيرا شأن قرآن ۲ و عترت، ۳ تعليم امورى است كه معمولاً توده مخاطبان خود به آن نمى رسند و يا در درك آن به اختلاف مى افتند. ۴
با اين توجّه، ظهور عرفى و وضوح كامل تفسير مصداقى كوثر به فاطمه اطهر و نسل مباركش با توجّه به حال و هواى نزول آن، نيازى باقى نمى گذاشت كه به اين تفسير در روايات، به طور مستقل، تصريح گردد. از اين رو، تفسير ياد شده، تنها به طور ضمنى و با اشاره ـ كه حكايت از «مفروغ عنه» بودن چنين تفسيرى دارد ـ مورد توجّه قرار گرفته است.

1.شرح نهج البلاغة، ج ۲۰، ص ۳۳۴.

2.اشاره به آيه ۱۵۱ سوره بقره: «كَما أَرْسَلْنا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آياتِنا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ».

3.همچنان كه درباره اميرمؤمنان وارد شده است: «... يعلّم الناس تأويلَ القرآن بما لا يعلمون، أي يخبر الناسَ بما أشكل عليهم من تأويل القرآن» (بصائر الدرجات، ص ۱۹۵ ؛ شواهد التنزيل، ج ۱، ص ۳۹ از انس) و يا درباره ايشان آمده: «... يعلّم الناسَ تأويلَ القرآن بما لا يعلمون، أى يخبر، الناسَ بما أشكل عليهم من تأويل القرآن» (بصائر الدرجات، ص ۱۹۵ ؛ شواهد التنزيل، ج۱، ص ۳۹، به نقل از انس).

4.سوره بقره، آيه ۲۱۳؛ سوره نحل، آيه ۶۴؛ سوره زخرف، آيه ۶۳؛ سوره نمل، آيه ۷۵ ـ ۷۶؛ سوره زمره، آيه ۳.

صفحه از 69