وجود دارد و كمابيش، جريان به اين سمت مى رود كه براى الهيات هم يك بيان واقع شناسانه قائل باشند و كلّ دين، يك چنين چيزى باشد؛ ولى همين مقدار، آن سد را فرو ريخته و اين امكان پيدا شده كه ما انواع نظريه هاى اجتماعى و نظريه هاى جامعه شاختى يا مكاتب جامعه شناختى را داشته باشيم. البته واقعاً قول زور بوده، همين مقدار را هم كه ديانت را از صحنه دور نگه داشتند، آن وجه سكولار غرب است كه اين قول زور را تحميل كرده؛ وگرنه ماركسيسم هم همين طور بوده. ماركسيسم، يك مكتب جامعه شناختى است و هميشه هم وجود داشته است ؛ ولى آن چيزى كه واقعاً به جامعه ماركسيسم امكان داد كه به عنوان يك مكتبى در عرض ساير مكاتب ظهور كند، همين تحوّلات معرفت شناسانه بود ؛ چرا كه قبلاً از آن در دانشگاه ها هم از آن بحث نمى شد و بيشتر به عنوان يك ايدئولوژى مطرح بود و از زمانى كه تحوّلات معرفت شناسانه رخ داد، امكان عرضِ اندام آن به وجود آمد.
پس اين امكان باز شده، در حقيقت به طور كامل نيست. ممكن است ما جهات كامل آن را بحث كنيم؛ يعنى بگوييم كه شأنيت كامل معرفت شناسانه را به دين برگردانيم، چه مى شود. يك مرحله بالاتر هم برويم و بگوييم شأنيت معيار را به دين برگردانيم ؛ چون در قبل از دوران جديد، ديانت شريعت معيار داشته و اشرفِ علوم بوده. الهيات و يا غيره آن باز يك چيز ديگرى مى شود. ما فعلاً در همين مرحله پايين مى مانيم كه حدّاقل اين را قبول كردند كه اين هم مى تواند يك تداخل هاى داشته باشد. از آن طرف هم جامعه شناسى دچار بحران شده است، نه به لحاظ نظرى مى تواند وحدت خودش را حفظ كند (لذا مى بينيم كه انواع مكاتب در آن هست) و نه به لحاظ روش شناسى، يعنى نه روش شناسى واحدى دارد، نه نظريه واحدى وجود دارد و تكّثرگرايى، روش شناختى را قبول كرده است. بعضى ممكن است بگويند اين تكثّرگرايى روش شناسى را مى شود حلّ و فصل كرد؛ ولى حالا يك واقعيت است و به عنوان يك نقصان پذيرفتند يا به عنوان چيزى كه نقصان هم نيست. مثلاً بعضى افراد مانند دانيل ليتل قائل اند به اين كه اين تكثّر روش شناختى، معلول