رابطه حديث و جامعه شناسي(1) - صفحه 106

شود، مگر اين كه ملاك ها و معيارهايش با اين حوزه تناسب داشته باشد.
اما در اين جا به نتايج اين بحران اشاره مى كنم كه به ما مرتبط است. يكى از نتايج خيلى مهمّش اين بود كه ديوارى كه كانت بين دو حوزه ديانت و معرفت كشيده بود، فرو ريخت؛ چرا كه مشخّص شد كه بشر هيچ گاه نمى تواند به طور خالص و جداگانه در حوزه اى بحث كند. يعنى اينطور نيست كه بشر يك حوزه اى داشته باشد به نام حوزه عقل. و وقتى عالم مى شود، فقط در همان حوزه ها فعّاليت دارد و ساير حوزه ها مثل مثلاً حوزه هاى دينى و اخلاقى اش را كنار مى گذارد. اين اصلاً امكان ندارد و نه تنها امكان ندارد، بلكه مطلوب هم نيست.
حالا اين حوزه هاى اجتماعى كه بيشتر است، مثلاً چرا من به گوشه گيرى از جماعت علاقه دارم، به فلان چيز علاقه ندارم. چرا جامعه شناسى جديد در زمينه جامعه شناسى دينى كارى نكرده است؟ چرا از اول جامعه شناسى سكولار نيامد كار كند و فقط در مورد بى دينى صحبت كرد؟ علّتش اين است كه علائقش اقتضا نمى كرد. اصلاً اگر انسان ها اين علاقه را نداشته باشند، نمى توانند موضوع را تشخيص بدهند كه كجا بروند؟ چه را ببينند؟ چرا من اين را ببينم آن را نبينم؟ چيست كه به من مى گويد اين جا برو، و به ديگرى مى گويد آن جا برو؟ چرا متفكّران مختلف به موضوعات متفاوت علاقه مند مى شوند؟ اين، در واقع، فرو ريختن اغفال گرايى آن معرفت شناسى است كه به قول يكى از اساتيد معرفت شناسى تجدّد بود.
واقعيت است كه شما وقتى در پى بحث هاى عرفانى مى رود، علّتش اين است كه به آن علاقه مند مى شود فقيه از آن رو در پى فقه مى رود كه به آن علاقه مند است. اين طور نيست كه يك قالب عينى مطلقى وجود داشته باشد، مستقل از فرهنگ و مستقل از علاقه چيزهايى بمن بگويد كه اگر بخواهى جامعه شناس شوى، بايد اين چيزها را ببينى. ما مى بينيم كه اين طور نيست؛ يعنى دائماً نظريه هاى اجتماعى به اعتبار اوضاع و احوال زمانه، عوض مى شوند. موضوعات متفاوت مى گيرند، علائق متفاوت پيدا مى كنند، مسائل متفاوت پيدا مى كنند.

صفحه از 110