عرب مى شود و نام كامل ترينِ عرب و جماعت ها و تيره هاى عرب. پيامبر, فلان و فلان از اَحياى (/تيره هاى/ بر زن هاى) عرب را لعنت مى فرستند. نيز اشاره به «اَعرابى» يا «مردمى از اعراب», يعنى مردمى عامى مى شود كه مى آيد و از پيامبر, درخواست هدايت مى كند و چيزى مى پرسد كه گزارش از يك سرشتِ بيابانى و خشونتى بيابانى مى دهد, مانند اين كه: مردى اعرابى (يعنى نافرهيخته بى سواد) آمد و در مسجد, ادرار كرد و پيامبر گفت: «مانع او مَشويد; زيرا سرشت است كه بر فكر, اولويت دارد». اين عبارت, مرتّباً تكرار مى گردد: «مردى اَعرابى آمد و پرسيد» يا : «مردى از اعراب آمد و…». كم ترين تحقير در تعبير به «عربى» است, مانند: «كم عربى اى است كه بدان طريق رفتار كند!». آرى, عادات, عربى اند. نيز مانند: «كم مرد بيابانگردى است كه يكى ديگر مانندِ خودِ او در آن جا پرورده گشت». پيامبر پرسيد: «مردم از كدام يك از معادنِ عربْ پرسش مى كنند؟». عربيّتْ ارزش است, اگر چه عرب ها داستان هاى خود (و از همه آشكارتر: داستان زمزم) را نمى دانند. با اين همه, پيامبر تصميم گرفت جزيره عربى را از همه اديان پيشين, پاكسازى كند و ايشان را به نام عرب و دين جديد, يگانه گردانَد و متّحد نمايد: «مشركان را از جزيره عربى بيرون برانيد». انگار اين دين, دولتِ پايه براى يگانه كردن امّت [عرب] و نقطه تمركزِ آن است, مانند مصر به روزگار نوين. پيامبر در برابر آينده هشدار مى دهد: «اى واى بر عرب از گزندى كه نزديك است!». يكى از راويان مى افزايد: «از خُبث به رغم بودن «مردمِ نيك و نيكوكار». ۱ از اين روست كه بايد جزيره عربى را از بتان, پاكسازى كرد; بت هايى كه از روزگار نوح به ميان عرب ها رخنه كردند
. سرنوشتِ عرب, همان سرنوشتِ نخستين ايشان است كه به هنجار طبيعت بودند. سپس
1.ج ۶, ص ۱۳ ـ ۲۰; ج ۶, ص ۱۸۰ ـ ۱۸۱ و ۱۹۹ و ۵۳; ج ۸, ص ۱۲۱; ج ۵, ص ۲۸ و ۸; ج ۸, ص ۱۶۱; ج ۵, ص ۱۱۶ و ۱۳۰; ج۷, ص ۴۸; ج ۶۸ ص ۹ و ۱۱ و ۱۴ و ۱۳۱ و ۲۱۵; ج ۹, ص ۸۹ و ۱۲۵ و ۱۲۷; ج ۸, ص ۳۳۳و ۲۱۲; ج۹, ص۹۸; ج ۵, ص ۱۶۷; ج ۸, ص ۴۴; ج ۴, ۱۷۰ و ۱۸۰ و ۱۸۲; ج۴, ص ۱۲۴; ج۶, ص ۱۱; ج ۴, ص ۸۵; ج ۹, ص ۷۶; ج ۴, ص ۶۴ و ۲۴۱.