جسمانى محدود و منحصر نمىباشند؛ بلكه مهمتر از هر خصوصيّتى، بالغير و غير ذاتى بودنِ آن اوصاف است. با سلب اين ويژگى آنچه مىماند، چيزى جز نفى نقيضِ وصفى نيست؛ مثلاً از عالم بودن تنها جاهل نبودن، از قادر بودن تنها عاجز نبودن، از سميع بودن تنها ناشنوا نبودن و... مىماند.
امّا اشتباه نشود، اين بحث به هيچ وجه يك بحث لفظى نيست؛ بلكه حكايت از فهم بسيار عميقى در امر شناخت ذات و صفات پروردگار مىكند. سرّ مطلب چيزى جز همان نفى تشبيه كه اصل اصيل در معرفت خداوند است، نمىباشد. در اينجا هم مطلقِ جهل را نفى مىكنيم و هم مطلق علم بالغير را و از هيچكدام هم تعطيل به دست نمىآيد؛ چرا كه چون خداوند را مىشناسيم و به معرفت فطرى و وجدانىِ خود، نظر داريم، مىيابيم كه او جاهل نيست و در عين حال، از اين علم ناقصى هم كه ما داريم، مُبرّى است و ماحصل اين دريافت همان است كه جاهل نيست و عاجز نيست و همه اين احكام سلبى حكايت از آن دارد كه ما معرفت را تعطيل نكردهايم كه اگر تعطيل كرده بوديم، ديگر اعتراف به ليس بجاهل، بيجا بود (دقّت شود).
10. بحث اشتراك لفظى و معنوى
نكته ديگر اين است كه مسئله سلبى معنا كردن صفات خدا تلازمى با اشتراك لفظى در مورد اسامى پروردگار ندارد و ارتباط دادن اين دو بحث به يكديگر نشانه عدم توجّه به اصل و حقيقت موضوع است. ممكن است كسى صفات پروردگار را سلبى معنا كند، امّا قائل بر اشتراك لفظى بين صفات خدا و خلق نباشد. توضيح مطلب اين است كه اگر كسى معناى «عالم» را در مورد خداوند «ليس بجاهل» بداند و معناى «قادر» را «ليس بعاجز»، مىتواند همين معناى سلبى را مشترك بين خدا و خلق دانسته، اشتراك لفظى را رد نمايد. بحث اشتراك لفظى يا معنوى بايد جدا از سلبى يا ايجابى معنا كردن اوصاف مشترك بررسى شود.
يك جهت بحث اين است كه مقصود از كلمه «معنا» در لغت و لسان روايات