پاسخ اين است كه بسيار خوب، امّا وقتى اصل علم و قدرت را اراده مىكنيد، مقصود چيست؟ آيا مفهوم علم و قدرتى را كه از مخلوقات برگرفتهايد، از ويژگى «بالغير بودن» تجريد مىكنيد؟ در اين صورت، چه مفهومى باقى مىماند كه از آن به اصل آگاهى يا توانايى تعبير مىنماييد؟ توجّه شود كه ويژگى «بالغير بودن» ذاتىِ مفهوم علم يا قدرت باقى نمىماند. مقصود از مفهوم ايجابى اين است كه به نحوى درباره طور آن بتوان سخن گفت. به عنوان مثال، فلاسفه كه مطلق علم را به علم حصولى و حضورى تقسيم مىكنند، علم خداوند را نيز با كمك مفهوم «حضور» توضيح مىدهند و در واقع مفهوم علم حضورى را به خداوند سرايت مىدهند. امّا اگر كسى معتقد باشد كه ذات و صفات و نحوه فاعليّت خداوند حقيقتاً ناشناخته است؛ چنانكه در اين نظريّه آمده است: «نحوه بصير بودن خداى تعالى بر ما معلوم نيست و به آفريدگان نتوان قياس كرد... كوششهايى كه فلاسفه در بحث علم ذاتى حق تعالى كردهاند، همه بىمورد است.» ۱ با هيچ مفهومى كه دلالت بر طور علم يا قدرت و... كند، نمىتوان از ذات و صفات پروردگار حكايت كرد. نتيجه اين مىشود كه آنچه از عليم و قدير بدون خداوند مىفهميم، هيچ بار ايجابى و اثباتى ندارد و به همين جهت، بهتر است كه آنها را سلبى و تنزيهى معنا كنيم تا همين نكته مهم را روشن كرده باشيم. و اين چيزى است كه در احاديث ائمّه اطهار عليهم السلام به صورت متعدّد و مكرّر به آن تصريح شده و ما در بحث نقلى به برخى از آنها اشاره خواهيم كرد. در اينجا به ذكر نمونهاى اكتفا مىكنيم:
از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: اِنّما سُمِيَّ اللَّهُ عالِماً لِأنَّهُ لايَجْهَلُ شَيْئاً. جز اين نيست كه خدا به اين جهت عالم ناميده شده كه به هيچ چيز جاهل نيست.۲
پس سلبى يا ايجابى معنا كردنِ صفات پروردگار فرع بر اين حقيقت است كه مفاهيمى كه از مخلوقات انتزاع مىشوند، اگر بر خارج از حوزه مخلوقات اطلاق گردند، بايد از ويژگيهاى مخلوقيّت تجريد گردند. اين ويژگيها به اوصاف و كيفيّات