اصول مشترك خود با فلسفه مقيّد بوده كه از تعابير فلسفى استفاده نكند - علم و قدرت از مفاهيمى نيستند كه حقيقت اشياء را بيان مىكنند (مراد از حقيقت آن چيزى است كه در پاسخ به سؤال «چيست آن؟» مىآيد)؛ يعنى ما در خارج چيزى سراغ نداريم كه وقتى از ماهيّت آن سؤال شود، بگويند: قدرت يا قادر - همچنين است مفهوم علم يا عالم - بلكه هميشه ماهيّتى همچون انسان يا فرشته يا جنّ و... داريم كه آن را به وصف عالم و قادر مىشناسيم و اگر نخواهيم وصف را به موصوف حمل كنيم، علم و قدرت تعبيرمى كنيم.
پس اين مفاهيم (علم و قدرت و...) چيستىِ اشياء را بيان نمىكنند؛ لذا از قبيل مفاهيمى همچون موجود و واحد هستند كه در مقاله سوم مثال زدهاند ۱ امّا در عين حال، مىبينيم كه اين مفاهيم به طور غيرمستقيم و با واسطه مخلوقات و مقايسه آنها با يكديگر انتزاع شدهاند. بنابراين، تفكيك دو دسته مفاهيم از يكديگر - كه در مقاله سوم آمده است - مشكل تشبيه را كه در نظريّه وجود دارد، حل نمىكند. ملاك تشبيه اين است كه مفهومى منتزع از مخلوقات را به خالق نسبت دهيم. مفاهيم علم و قدرتى كه از مخلوقات در ذهن داريم، حاكى از يك حدّ و نقص ذاتى هستند كه اين حدّ وراى اوصاف و كيفيّات جسمانى است. انسان كه داراى علم و قدرت است، ممكن است علم و قدرتش محدود و مقيّد به آلات و ابزار جسمانى باشد كه بايد از اينگونه حدّ و قيد تجريد شود؛ ولى با وجود اين تجريد - يعنى اگر مقيّد به قيود جسمانى هم نباشد - باز هم علم و قدرتى «بالغير» و «غير بالذات» هستند.
ممكن است گفته شود: ما كارى به «بالذات» يا «بالغير» بودن علم و قدرت نداريم، بلكه اصل آنها مورد نظر ماست؛ بنابراين، وقتى الفاظ عليم يا قدير را استعمال مىكنيم، مفهوم آنها اصل آگاهى و توانايى است و خصوصيّات آن مورد نظر نيست.